سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























دغدغه های فرهنگی

نویسنده:محمدکاظم اطمینان
منبع:مجله دیدار آشنا 

اشاره:

مصاحبه‏ای که در پیش رو دارید تنها گزیده‏ای از صحبت‏های ما با کارگردان متعهد کشورمان حاج فرج‏الله سلحشور است.در یک صبح زمستانی به اتفاق دو نفر از دوستان هنرمند آقایان سیدمحمدبابامیری و سیدجواد شرافت میهمان جناب آقای سلحشور در دفتر کارشان بودیم.و این درحالی بود که در آن ایام تا به امروز که شما این مصاحبه را می‏خوانید، ایشان سخت مشغول تهیه و ساخت سریال حضرت یوسف( علیه‏السلام ) هستند، این سریال که پس از تجربه موفق ساخت سریال اصحاب کهف(مردان آنجلس) توسط جمعی از هنرمندان کشور بازی می‏شود اکنون در مرحله پیش تولید قرار دارد. دقت، وسواس و تلاش جناب آقای سلحشور در ارائه صحیح یک اثر هنری مذهبی جای بسی خوشحالی و امیدواری است.فرج‏الله سلحشورنیا، متولد سال 1331 در شهر قزوین و صاحب 4 فرزند می‏باشد و تاکنون در کنار مجموعه تلویزیونی مردان آنجلس، 6 اثر سینمایی را نیز در کارنامه هنری خود جا داده است. حضور موفق او در عرصه گویندگی و بازیگری از دیگر امتیازات ایشان است. توفیق بیش از پیش این کارگردان و نویسنده متعهد کشورمان را از خداوند متعال خواهانیم. چه انگیزه‏ای شما را به عنوان یک فیلم‏ساز به سمت موضوعات دفاع مقدس و رخدادهای تاریخ اسلام کشانده است؟ ـ من گمان می‏کنم همه امور در چارچوب مذهب، هویت، معنا و ارزش پیدا می‏کند و قابل عرضه و تأمل و تعمق می‏شود. اگر مکتب را کنار بگذاریم، ابعاد منفی مسائل قطعا بیشتر از ابعاد مثبت آن خواهد بود.

با ارزش‏ترین کارها در حوزه مذهب انجام می‏شود. حساسیت این حوزه قطعا خیلی بیشتر از حوزه‏های دیگر است. اگر اشتباهی در آن صورت بگیرد نسبت به حوزه‏های دیگر اشتباه فاحش‏تری خواهد بود؟ به قول معروف قله هرچه رفیع‏تر باشد دره‏اش عمیق‏تر است. چکار باید کرد؟

ـ به نکته بسیار با اهمیتی اشاره کردید. در عرصه آثار مذهبی معمولاً کسانی که وارد می‏شوند، آن بازدهی لازم را ندارند. علت آن همین مطلبی است که مطرح کردید. قله رفیع است و نیاز به شناخت و ایمان دارد. نیاز به شعور و علم دارد. این‏ها اگر در کنار یکدیگر جمع نشود، آدم، موفق به خلق هیچ اثر دینی مطلوب نخواهد شد. ضمن اینکه در عرصه هنر، تجربه و تکنیک و تخصص هم بر این عوامل اضافه می‏شود. در عرصه هنر یک فوت‏های کوزه‏گری وجود دارد که بدون آن‏ها به نتیجه مناسب نمی‏توان رسید. گاهی هنرمند برروی داستان زندگی بزرگواری با موضوع مذهبی کار می‏کند، ولی جذابیت‏ها را در خارج از آن موضوع جستجو می‏کند. مثلاً رفته سراغ زندگی سلمان یا اباذر، در خود زندگی اباذر جذابیتی نمی‏بیند، هی دنبال این می‏گردد که ببیند یک چیزی مثل عشق، بزن بزن، آرتیس‏بازی چاشنی این بکند تا جذاب بشود. جذابیت‏های موجود در آن موضوع و نکته‏های گیرای آن موضوع را نمی‏تواند پیدا بکند، تا همان را پرورش بدهد. در این‏گونه موارد خود موضوع فی‏ذاته دارای جنبه‏های ارزشی بسیار بالایی است که از دید یک هنرمند غیرمذهبی و غیرمتخصص پنهان می‏ماند.

یکی از دلائل موفقیت سریال «مردان آنجلس» فکر می‏کنید همین بود؟

ـ بله؛ ما سعی کردیم تمام روایات و منابع تاریخی قابل اعتماد شیعه را مبنا قرار بدهیم و بعد منابع مسیحی و یهودی راهم بررسی کردیم. از آن منابع، بخشی را که با منابع شیعی هماهنگی داشته، استفاده کردیم و داستان اصحاب کهف به وجود آمد. حضرت یوسف( علیه‏السلام ) را هم داریم بر همین اساس الحمدلله کار می‏کنیم.

حضرت‏عالی به علاقه خودتان در رابطه با کارهای مذهبی اشاره کردید. فکر می‏کنید اگر کسی در این زمینه‏ها بخواهد فعالیت بکند، فضا برایش باز هست و یا امکانات برایش مهیاست؟

ـ تا یک حدودی، همه زمینه‏ها و مشکلات حل نیست که بگوییم الآن عرصه کاملاً باز است، وارد بشوید؛ ولی باید خود زمینه را مساعد کنیم.

الآن بزرگترین چالش در زمینه سینمای دینی چیست؟

ـ بیگانه بودن محیط هنر با این‏گونه آثار ارزشی. متأسفانه برخی مسئولین ما با هنر ارزشی و قرآنی فاصله دارند. یعنی چون ناخودآگاه ذهنشان در محدوده آثار غیر مذهبی فعالیت می‏کند. در محدوده آثار ارزشی و مذهبی و اصیل و استخوان دار کم می‏آورند. من دیدم مسئولی را که در مورد یک اثر مذهبی نظر می‏دهد، آدم با سواد و درستی است، ولی نظراتی که می‏دهد کار برد ندارد.در آثار مذهبی، باید مذهبی زندگی کنی؛ مذهبی نفس بکشی؛ مذهبی فکر کنی و بنویسی، همه چیز باید مذهبی باشد. آن موقع مذهبی در می‏آید. یک ذره کم بگذاری، همانجا کمبود حس می‏شود. اگر یک ذره آدم درست و مذهبی فکر نکند، مسائل زیادی پیش می‏آید.آثار مذهبی نوشتن انصافا کار ساده‏ای نیست. ما باید طی سال‏ها یک سری هنرمند باسواد تربیت کنیم. یک روز و دو روز و یک سال و دو سال نمی‏شود. یعنی از حالا بنا بگذاریم پانزده سال بیست سال این‏ها در این وادی تلاش بکنند، آن‏هم در محیطی سالم، نه در محیطی آلوده و نه در محیطی که افکار ناباب در آن نفوذ دارد و مورد قبول است. ما باید برای یک آب زلال، بستر پاکیزه‏ای را تدارک ببینیم. باید یک جوی سیمانی که آن را از جوی‏های آلوده جدا کند ایجاد کنیم. حال این جوی باید حراست بشود. بعد باید هرچه آب پالایش شده داریم در این جوی آب بریزیم. به حجم آن اضافه کنیم، نه آنکه به حجم آلوده اضافه کنیم. ما الآن داریم این کار را می‏کنیم. هرچه هنرمند مذهبی داریم وارد عرصه هنر می‏کنیم؛ مثل اینکه آن آب زلال را وارد آب آلوده بکنیم.

کارگردانانی مثل شما که دغدغه کارهای مذهبی دارند، قطعا به مسئله شرعی خیلی بیشتر توجه می‏کنند. کلاً فلسفه کاری‏شان هم شاید همین باشد. بحث روابط زن و مرد را در کار چه می‏کنید؟ بین مردم به صورت شوخی درآمده که انگار بازیگران در فیلم‏ها و سریال‏ها محرم همدیگر می‏شوند. یک کارگردان مذهبی چکار می‏تواند بکند؟

ـ ما نهایتا فقط بتوانیم به مرد و زن توصیه بکنیم که محدودهای شرعی را حفظ بکنند که خانم آرایش نکن، لباس ناجور نپوش، آقا شما نگاه نکن. موقع بازی کردن مستقیم توی صورت هم‏دیگر نگاه نکنید. با یک مقدار انحراف اطراف همدیگر را نگاه بکنید. یا آنکه موقع انتخاب کسانی را انتخاب بکنیم که موجه‏تر باشند؛ ولی با همه این‏ها این نگرانی وجود دارد که پنهان از دیده ما یک سری خلاف شرع‏هایی رخ بدهد. آنچه را ببینیم، مانع می‏شویم و اگر نبینیم تکلیفی بر گردن ما نیست.

یعنی ما با کمبود شدید بازیگران متعهد مواجه هستیم؟

ـ نه، یک سری هنرمندهای بچه مسلمان هستند که انصافا بچه‏های خوبی هم هستند و به این مسائل هم مقید هستند و رعایت هم می‏کنند. کم هستند، ولی هستند.

به نظر شما بازیگران غیرمذهبی چقدر می‏توانند در ارائه نقش‏های مذهبی موفق باشند؟

... در بعضی فیلم‏ها می‏بینیم که طرف خودش همه کاره است. می‏رود در سینما با آرایش آن‏چنانی بازی می‏کند، بعد می‏آید توی تلویزیون مثلاً می‏خواهد حجاب را ترویج دهد. معلوم است تأثیر چندانی ندارد...ـ البته الحمدلله ما یک سری هنرمندان مذهبی خوب داریم که در آثارمان سعی می‏کنیم از همان‏ها استفاده بکنیم. بچه‏های مومن و معتقدی هستند و مراعات می‏کند. یکی از علت‏های انتخاب بچه‏های مذهبی و متعهد این است که حرف از دلشان بلند می‏شود. رطب خورده کی منع رطب کند؟ این حقایق را سعی می‏کنیم عمل کنیم؛ یعنی کسانی را به‏کار بگیریم که با موضوعات مذهبی خیلی بیگانه نباشند.

آیا شده است که یک هنرمند به خاطر بازی در نقشی متحوّل شود؟

ـ بله، گفتم که مجرای سالم را ما باید ایجاد کنیم. اگر موفق شدیم مجرای آلوده را با فیلتر پالایش کنیم. آن را هم به حجم یک مجرای سالم اضافه کرده‏ایم. بله، هنرمندانی هستند که قابل جذبند. انسان‏های وارسته و رشید و با شعوری هستند. این‏ها را می‏شود جذب کرد. این‏ها در محیط سالم که قرار بگیرند، تحت تأثیر قرار می‏گیرند. آدم می‏بیند که خودش را دارد اصلاح می‏کند و سعی می‏کند که از فضای موجود تأثیر بگیرد.

شما اهل ورزش هم هستید؟

ـ معمولاً ما اگر نرمش نکنیم، نمی‏توانیم روی فرم بمانیم، در حد نرمش نیازمان است.

آزادی چیست؟

ـ محدوده‏ای است که خداوند برای بشر تعیین کرده است. خارج از آن محدوده بی‏بندوباری و افسارگسیختگی است. 

یک شعری که بیشتر شما را تحت تأثیر قرار داده چیست:

ـ شاعرش را نمی‏دانم، ولی خیلی این شعر روی من تأثیر داشته است:
الهی آتش عشقم به جان زن در آن آتش دلم پروانه سان زد
چو شمعم برفروز از آتش عشق شرر زآن شعله‏ام بر استخوان زن

کدام شخصیت بیشترین تأثیر را در زندگی شما داشته است؟

ـ طبیعی است که امام حسین( علیه‏السلام ). ده یا یازده ساله بودم که، شدم نوحه خوان امام حسین. ترکی و فارسی شعر می‏خواندم. هم برای ترک‏ها هم برای فارس‏ها. امام حسین( علیه‏السلام ) هیچ‏وقت در زندگی‏ام کمرنگ نشده، چه برسد به اینکه خدای نکرده فراموش بشود.

مهمترین دغدغه شما در حال حاضر چیست؟...

مهمترین دغدغه من دغدغه فرهنگی در جامعه است. به یکی از مسئولین رده بالای مملکت یک روز عرض کردم که شما اگر تمام کارهای دنیا را برای این مردم انجام بدهید ولی این مردم فرهنگشان رشد نکند، قدر زحمات شما را نخواهند دانست.
الآن دغدغه دولت ما بیش از همه در عرصه‏های اقتصادی و سیاسی و صنعت و این‏ها نمود پیدا می‏کند و اصلاً هم موفق نمی‏شود. در هر عرصه‏ای دولت ما فعالیت می‏کند موفق نمی‏شود؛ فقط در بعضی جاها که فعالیت‏های دولت ما با مذهب آمیخته است، در همانجا موفق است. مثل کمیته امداد حضرت امام خمینی( رحمه‏الله ).
دغدغه من همواره تلویزیون و سینماست. 

پسر شما طلبه است، آیا شما پیشنهاد می‏کنید که ایشان و اطرافیان وارد عرصه سینما شوند؟

ـ الآن «بصیر» در قم دارد فیلم‏نامه نویسی می‏خواند. من هم تشویقش کردم. من اشکالی در این نمی‏بینم که یک طلبه‏ای که هیئتی باشد و اهل علم باشد و روی خوشش کار بکند، بیاید، در عرصه فیلم‏نامه‏نویسی فعالیت بکند. امااگر بچه‏های من رابطه تنگاتنگ با مذهب نداشته باشند؛ اگر از نظر معنوی و اخلاقی و ایمانی روی خودشان کار نکرده باشند، این عرصه را برایشان خطرناک و مضر می‏دانم.

نظرتان در مورد نسل سومی‏ها چیست؟

ـ راستش من این کلمه نسل سومی‏ها را مثل کلمه راستی‏ها و چپی‏ها وارداتی می‏دانم. می‏خواهند به شکلی جدایی بیندازند بین قشر عظیمی از جامعه و گذشته این انقلاب و مردم. هی می‏خواهند بگویند این‏ها نسل جدیدی هستند؛ خواسته‏های جدیدی دارند؛ ویژگی‏های خاصی دارند؛ در حالی که وقتی با آن‏ها صحبت می‏کنیم، می‏بینیم که این‏ها هم همان پاکی و صداقت و صمیمیت را دارند. وقتی آدم با آن‏ها ارتباط درست برقرار می‏کند، با شما راه می‏آیند، دوست می‏شوند. این‏جوری نیست که همیشه با هم تضاد داشته باشیم، یا در چالش باشیم، یا اختلاف داشته باشیم؛ نه، این‏جوری نیست. اگر به این معنا که بگوییم نسل سومی‏ها نسل جدیدی هستند که با گذشته فاصله بینشان افتاده نه من این را قبول ندارم. اما اگر به این معنا که تحولات موجود در دنیا یک سری نیازها را در جامعه معاصر ما ایجاد کرده که باید به این نیازها توجه بشود، این را قبول دارم.به نظر من نسل موجود، خیلی با هوش‏تر و پرشورتر از نسل گذشته است و این شعور و این هوش و استعداد، امتیازی مثبت است، نه منفی. در حالی که دارند از آن به عنوان عامل تخریب یاد می‏کنند. هی سعی می‏کنند بگویند که این نسل اهل مبارزه با گذشته است. از ویژگی‏های این نسل می‏توان استفاده بهینه کرد که متأسفانه ما استفاده درستی از آن نمی‏کنیم.

به عنوان حرف آخر اگر مطلبی دارید بفرمایید؟

ـ حرف آخرم این است که از بیننده‏ها و شنونده‏ها و خواننده‏ها التماس دعا دارم. غیر از اینکه در حق ما که نیازمندیم دعا کنند، التماس دعا به شکل توقع هم هست. حداقل از مردم توقع داریم نسبت به مسائل فرهنگی بی‏تفاوت نباشند. یک شکل امر به معروف و نهی از منکر عکس‏العمل مردم نسبت به آثاری است که تلویزیون و سینما پخش می‏کند. اگر اثر خوب را از تلویزیون دیدند، ترویج کنند. با طومار، با تلفن بگویند به مسئولان؛ تا هم رهنمودی به مسئولین داده باشند در نوع سیاست‏گذاری و برنامه‏ریزی آینده‏شان، هم هنرمند را در ادامه راهش تشویق کرده باشند. به عکس اگر یک اثر مستهجن و مخرب دیدند، سکوت نکنند. غذای روح از غذای جسم خیلی واجب‏تر است. صحبت من این است که آی خواننده‏هایی که این مجله را را می‏خوانید، آی بیننده‏هایی که تلویزیون رانگاه می‏کنید. نسبت به برنامه‏های فرهنگی، برنامه‏های تلویزیون بی‏تفاوت نباشید. واکنش مناسب نسبت به برنامه‏ها نشان بدهید.

از شما سپاسگزاریم که این فرصت را به ما دادید؟

ـ من هم از شما ممنونم و برایتان آرزوی توفیق و سعادت می‏کنم.

نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت 6:15 عصر توسط خادم نظرات ( ) |

نویسنده:محمد فولادی
منبع:مجله دیدار َآشنا
اشاره
با نگاهی گذرا به جهان پیرامون، انحصار و سلطه رسانه‏های بیگانه را در جهان معاصر به روشنی شاهدیم . در مجموع شش تا از بزرگ‏ترین فرستنده‏های رادیو، تلویزیون دنیا، (سی بی اس (C.B.S) ، ان بی سی (N.B.C) ، ای بی سی (E.B.C) ، سی ان ان (C.N.N) ، بی بی سی (B.B.C) و سی بی اس (C.B.S) هستند که بیش از 300 میلیون نفر را زیر پوشش دارند . (1) و لذا بیش از هشتاد و پنج درصد از مکالمات تلفن بین‏المللی به زبان انگلیسی است و سه چهارم نامه‏های پستی، تلکس‏ها، فاکس‏ها و تلگرام‏ها نیز به زبان انگلیسی است . (2) بیش از 80 درصد کل اطلاعاتی که در بیش از 100 میلیون رایانه سراسر جهان ذخیره شده به زبان انگلیسی است . (3)
پیامد طبیعی انحصار و سلطه رسانه‏ای، ورود زبان انگلیسی به مثابه یک کالای وارداتی در فرهنگ دینی، ملی به عنوان یک عنصر اصلی در کنار زبان مادری در دراز مدت است که بدین‏وسیله، این زبان و سایر مقولات فرهنگی آن وارد فرهنگ ما شده و در نهایت، موجب گسست فرهنگی می‏شود . این امر با اندک تامل روشن می‏شود . بنابراین، اگر ما به موقع جوانان و نوجوانان خود را در مقابل امواج توفنده فرهنگ بیگانه تقویت نکنیم و بنیان‏های فرهنگی خویش را غنی نبخشیم و اقدام به جذب جنبه‏های مثبت فرهنگ بیگانه و طرد جنبه‏های منفی آن نکنیم . به زودی شاهد از بین رفتن لایه‏های غنی فرهنگ ملی و دینی خویش بوده و با بحران، گسست و انفعال فرهنگی مواجه خواهیم شد و سرانجام آن چیزی جز خودباختگی فرهنگی نخواهد بود . این قلم، نگاهی گذرا به برخی پیامدهای رسانه‏ها دارد .

اشاعه فرهنگ بیگانه، رسالت رسانه‏های بیگانه

هرگاه از روی تامل و دقت‏به شهرهای ایران اسلامی سرکشی کنیم و به نوجوانان و جوانان این مرز و بوم نیک بنگریم، دو چیز بیش از همه جلب توجه می‏کند: فرم لباس، شکل آرایش ظاهری; مدتی لباس‏های گشاد به تن می‏شود و پس از اندک زمانی لباس‏های تنگ . گاهی نیز روی لباس جوانان و نوجوانان برچسب تصویری از آواز خوانان، ستارگان سینما، قهرمانان ورزشی ازکشورهای غربی حک می‏شود . موهای سر نیز در رنگ‏های مختلف با اشکال اره‏ای، تیشه‏ای، پرخروسی، میان خالی و . . . و نیز چیدن ابرو و تلون گونه‏ها با سرخی، سفیدی، چهره جوانان این مرز و بوم را نشان می‏دهد . به گونه‏ای که گویا این صنف سالیان متمادی در غرب زندگی نموده و هم‏اکنون هر روز در رفت و آمد با آنجا هستند . اما بر عکس، این فرم و شکل بر تن و سر و صورت کسانی فرو ریخته و هر دم در حال جایگزینی‏اند که در طول زندگی فقط نام کشور غربی را در کتاب‏ها خوانده‏اند یا در رسانه‏ها دیده‏اند . متاسفانه به همان اندازه که در تغییر و تقلید لباس و شکل ظاهری گوی سبقت از دایه‏های اصلی ربوده‏اند، در تولید فکر، اندیشه و دانش نیز مدال کندی، بطالت، کسالت و پس‏مانی را به سیرت و صورت آویخته‏اند و این در سایه اشاعه فرهنگ بیگانه در کشور و وضعیت انفعالی فرهنگ ملی در مقابل آن است، به هر حال، این همه مرهون تلاش رسانه‏های بیگانه است .

کارکرد متناقض

رسانه‏های جمعی معمولا دارای کارکردهایی متناقض; یعنی هم خروش، پویایی و سرزندگی را تقویت می‏کنند و هم رخوت، تنبلی، کسالت، انفعال و سرکوفتگی را . از یک سو، احساس‏های عاطفی، محبت، صداقت و خوش‏بینی را برمی‏انگیزند و از سوی دیگر، احساس زشتی، دشمنی، بی‏اعتمادی، دروغ و خشونت را زنده می‏کنند . از یک سو، واقعیت را وارونه، کدر و تاریک می‏نمایانند و شخصیت‏های کاذب به وجود می‏آورند و از سوی دیگر، آن را شفاف، روشن و پاک به نمایش می‏گذارند . این کارکرد به طور طبیعی موجب پیدایش تضاد روانی، رفتاری در مقیاس فردی و اجتماعی می‏گردد . فرد و جامعه در قبال انبوهی از ارزش‏ها، روش‏ها و باورهای متضاد قرار می‏گیرند که گزینش آن‏ها سخت دشوار است . رسانه‏ها، اعم از مکتوب - شنیداری و دیداری - تلازم ناگسستنی را میان توانمندی اقتصادی، رفاه، ثروت، بهداشت، علم و فن‏آوری، توسعه انسانی و . . . ، پاره‏ای از ارزش‏ها و اندیشه‏های غربی به تصویر می‏کشانند و چنین وانمود می‏کنند که این همه توسعه و پیشرفت کشورهای صنعتی در عرصه‏های سیاسی - اقتصادی، اجتماعی، خدماتی، علمی و فنی بدان جهت است که پیشاپیش به ارزش‏ها و اندیشه‏هایی چون آزادی، حقوق بشر، سکولاریسم، پراگماتیسم، اومانیسم و . . . پایبندند; یعنی چنین وانمود می‏کنند که ابتدا درخت این‏گونه گرایش‏ها و بینش‏ها در اینجا تناور شده و پس از آن، رفاه و توسعه و پیشرفت پدید آمده است . طبعا چنین تبلیغاتی موجب تشتت و تضاد فکری و اندیشه‏ای می‏شود . برماست که از این رسانه‏های همگانی، در جهت ترویج و اشاعه فرهنگ ملی و دینی استفاده کنیم و جوانان و نوجوانان و به طور کلی فرهنگ خود را در مقابل فرهنگ مبتذل و پوچ بیگانه و هجمه رسانه‏های بیگانه به اساس و بنیان فرهنگ خویش واکسینه کنیم .

هویت‏شکنی

هر انسان و ملتی دارای هویتی است که براساس مؤلفه‏های دینی، ملی، فرهنگی و سنتی، محیطی، اجتماعی، تربیتی و به اضافه جستار او در اندیشه و خرد مردمان و کاوش در حقیقت‏ها شکل می‏گیرد . این هویت از او انسانی می‏سازد که با انسان‏های دیگر علی‏رغم، هم‏نوعی دارای فصول بی‏شمار و پرشماری است . اگر این هویت، که به مثابه ریشه‏های یک درخت است، قطع شود، آن درخت فرو خواهد افتاد، حتی اگر قوی‏ترین تنه‏ها و شاخه‏ها را داشته باشد اگر هم فرو نیفتاد، به درختی بی‏ثمر و بی‏خاصیت و فاقد کم‏ترین ارزش و ثمره‏ای خواهد بود . بدین سان در وضعیت انفعالی رسانه‏های ما در مقابل هجمه خانمان‏سوز و خانمان‏برانداز رسانه‏های بیگانه، وضعیت و شرایطی جز این انتظار نمی‏رود .

فرهنگ‏سازی رسانه‏ها

عرصه فرهنگی، ساحتی برای بهره بردن از همه ابزارها و ساز و کارهاست و در تعامل فرهنگ‏ها نیز فرهنگی برتر است که با مدیریتی توانمند به ساماندهی همه ابزارها و رسانه‏ها و کارها در راستای اهداف خویش همت گمارد . همه فرهیختگان و کارشناسان معتقدند که هدفمند کردن جامعه فرهنگی و نیز اطلاع‏رسانی و آگاهی بخشی، شایسته مطبوعات آگاهند و نیک می‏دانند که همان‏گونه که طبیعت‏برای بقا به جریان زلال آب نیازمند است، جامعه نیز برای پویایی، تحرک و به روز شدن، نیازمند جریان سالم اطلاع‏رسانی است و در چنین نظامی همه نیازهای او اعم از اجتماعی، فرهنگی، دینی، سیاسی، حقوقی، اقتصادی، بهداشتی و . . . به موقع و شفاف اجابت می‏شود . در واقع، فرهنگ‏سازی رسانه‏ها زمانی میسور است که با شناخت درست نیازها و جان مایه و درون مایه‏های فرهنگ خودی اقدام به اشاعه و ترویج فرهنگ غنی و ناب ملی و دینی نموده و همچون بنیانی مرصوص در مقابل هجمه فرهنگ بیگانه، به تقویت‏خودباوری فرهنگی و فرهنگ خودی اقدام نمایند .

فرهنگ سوزی رسانه‏ها

البته، آن روی دیگر سکه مطبوعات نیز باید مورد بازخوانی قرار گیرد . در این روی سکه، رسانه‏های مکتوب به هویت ملی و دینی مردم آسیب جدی وارد می‏کنند . فرایند هویت‏سوزی و فرهنگ زدایی، کشورگریزی و غربت‏گزینی و بیگانه گزینی و بیان جاذبه‏های کاذب کشورهای بیگانه و ایجاد اشتهای کاذب برای دیدن فرهنگ، تصویری بهشت‏گونه از بیگانه و بیگانگان، تحقیر فرهنگ ملی و دینی و بزرگ نمایی جلوه‏های کاذب فرهنگ بیگانه و به طور کلی هویت‏شکنی، هویت‏سوزی و فرهنگ ستیزی از جمله آسیب‏های دامن‏گیر مطبوعات رسانه‏های مکتوب است .
دین‏ستیزی، اخلاق‏شکنی و ترویج اخلاق و فرهنگ بیگانه و ترویج ابتذال و ارزش‏ها و باورهای ضددینی و ملی و هویت فرهنگی نیز آسیب‏های دامن‏گیر مطبوعات و رسانه‏ها است . از سوی دیگر، خودباوری و یا خودباختگی فرهنگی از دیگر پیامدها و کارکردهای رسانه‏هاست . خودباوری فرهنگی نوعی نگرش فرد نسبت‏به فرهنگ جامعه خویش است . اگر این نگرش مثبت‏باشد، آن را خودباوری فرهنگی و اگر منفی باشد، آن را خودباختگی فرهنگی گویند . خودباوری یا خودباختگی از طریق جامعه و کارگزاران و ابزارها و رسانه‏های انتقال فرهنگ و به وسیله فرایندهای جامعه‏پذیری به فرد آموخته می‏شود . سؤال این است که خودباوری به عنوان یک نوع نگرش و تلقی چگونه تغییر می‏کند . به عبارت دیگر، خودباوری فرهنگی چگونه تضعیف می‏شود و به خودباختگی تبدیل می‏شود . در جوامع جدید که از یک سو، ارتباطات وسیعی میان آنان برقرار است و از سوی دیگر، در حال تغییر و تحول سریع‏اند، احتمال تغییر نگرش افراد نسبت‏به فرهنگ خودی زیاد است . در پرتو ارتباط وسیع و گسترده با کشورهای غربی، ساختار فرهنگی کشور به سرعت دگرگون شده و عناصری از فرهنگ بومی و ملی زیر سؤال می‏رود و عناصری از فرهنگ بیگانه وارد فرهنگ بومی می‏شود . از این‏رو، میان ارزش‏های سنتی و ارزش‏های جدید تعارض پدید می‏آید . به دلیل جذبه ظاهری فرهنگ بیگانه و نیز حمایت همه جانبه از این فرهنگ، تعارض‏ها به نفع ارزش‏های جدید کاهش می‏یابد . ارزش‏های وارداتی و بیگانه که جایگزین ارزش‏های فرهنگ خودی شده‏اند، نمی‏توانند پشتوانه نگرش مثبت نسبت‏به فرهنگ خودی باشند . از این‏رو، نگرش افراد نسبت‏به فرهنگ خودی تغییر می‏کند .

رسالت رسانه‏ها

هر فرهنگی برای پویایی و حیات خویش، نیاز به انتقال صحیح ارزش‏ها، باورها، هنجارها و کلیه عناصر فرهنگی به نسل جوان دارد، هرگاه به عللی انتقال فرهنگ دچار اختلال گردد، نسل جدید از فرهنگ جامعه خویش فاصله خواهد گرفت . جدایی نسل جدید از فرهنگ خویش، موجب آسیب‏پذیری آنان در قبال فرهنگ بیگانه خواهد بود . اگرچه انتقال فرهنگ فرایندی بسیار گسترده و عام است و همه جنبه‏های زندگی را در بر می‏گیرد . ولی خانواده، مدرسه و رسانه‏های جمعی، اعم از رسانه‏های دیداری و شنیداری و مکتوب و نیز کارگزاران انتقال فرهنگ، به عنوان مهم‏ترین عوامل انتقال عناصر فرهنگی به نسل جوان است و همه باید در راه انتقال ارزش‏ها و هنجارهای بومی و ملی و دینی به نسل جوان تلاش نموده، آنان را در جذب به فرهنگ به ظاهر جذاب و پوچ بیگانه منع نموده و به نوعی واکسینه نمایند .

پی‏نوشت:

1الی‏3 - جان نیزبیت، پاتریشیا آبروین، سیاست، اقتصاد و فرهنگ در قرن بیست و یکم، ناصر موفقیان، ص 212


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت 6:14 عصر توسط خادم نظرات ( ) |

نویسنده:ولی‏الله عباسی
منبع:فصلنامه معرفت

درآمد

نوگرایی، سؤالات و پرسش‏های مختلفی را فراروی انسان دین‏دار قرار داد و مشکلات و شبهات بسیاری را برای دین و دین‏داری به ارمغان آورد. این پرسش‏ها و شبهات، موجب رشد و شکوفایی دین و اندیشه دینی در عرصه‏های گوناگون و پدید آمدن شاخه‏های مختلف در حوزه دین شد.دین‏پژوهی در این دوره پا به عرصه جدیدی نهاد و علوم متنوعی را تحت پوشش خود قرار داد. این علوم به عنوان دانش و معرفتی مستقل و مرتبط با دین نبودند، بلکه در پرتو تحولات بنیادین مدرنیته بود که این علوم با دین نسبتی پیدا کردند و در حوزه علوم دینی جای گرفتند. البته پدید آمدن این علوم، برای دین پیامدهایی ضمنی را نیز در پی داشت که همواره دین و اندیشه دینی را تهدید می‏کند.در این نوشتار، ابتدا علل و عواملی که موجب پدید آمدن شاخه‏های مختلف دین‏شناسی گردید، تحلیل و بررسی خواهیم کرد، سپس به شناسایی و توضیح این رشته‏ها خواهیم پرداخت.قرن نوزدهم شاهد تحول چشمگیری در زمینه دین یا دین‏پژوهشی (Study of Religion) بود. گرچه ریشه‏های این تحولات را در سده‏های پیشین و عمدتا در قرن هجدهم یا عصر روشنگری باید جست‏وجو کرد، اما علل و عواملی در اواخر این قرن به وجود آمد که تحولات پیشین را به ثمر رساند و موجب پدید آمدن چند رشته جدید در عرصه دین‏شناسی گردید. در ذیل به مهم‏ترین این عوامل اشاره می‏گردد:

الف. گسترش فتوحات استعماری اروپاییان

بیش‏تر کشورگشایی و فتوحات استعماری اروپاییان، از سوی فرانسه، انگلیس، ایتالیا و... در قرن نوزدهم میلادی صورت گرفته است. این فتوحات استعماری موجب شد غربیان که تا آن زمان چنان شناختی با شرق و نیمکره جنوبی نداشتند، کم‏کم با این مستعمرات آشنا شوند. و از آن‏جا که لازمه اداره این مستعمرات، آشنایی با زبان‏های بومی و محلی بود، یک برنامه گسترده آشنایی با زبان‏های شرقی و افریقایی در دانشگاه‏ها و مراکز علمی غربی شروع شد.آشنایی با زبان‏های بیگانه موجب شناخت فرهنگ و متون دینی غیر مسیحی و غیریهودی گشت و آنان را به سوی دین‏شناسی انتقادی و تطبیقی سوق داد. به گفته سیمور کین و اریک شارپ، کشف این شیوه‏ها و ادیان بیگانه، که هم‏زمان با پیشرفت‏های بزرگ در حوزه علوم طبیعی رخ داد، پیامدهای فکری و فرهنگی داشت.(1) غربیان با مطالعه تطبیقی به گوهر مشترک ادیان دست یافته، آن را دین طبیعی نام نهادند. دین‏شناسی تطبیقی رفته رفته اعتقاد جزمی به حقانیت مطلق سنت دینی یهودی ـ مسیحی و بطلان محض سایر ادیان را از اذهان اروپاییان زدود و تلخی واقع‏بینانه‏ای را جایگزین آن کرد.(2)

ب. نظریه داروین

انتشار نظریه تکامل داروین از نظر تأثیر بر دین‏شناسی، مهم‏ترین حادثه قرن نوزدهم به حساب می‏آید. پی‏آمدهای کلامی نظریه تکامل بسی گسترده بود؛ این نظریه نه تنها با پاره‏ای از باورهای دینی ناسازگار می‏نمود، که با جاودانگی و ثبات دین و اخلاق نیز در چالش بود. باورهای دینی خاص، همچون رابطه خداوند با طبیعت، خلقت انسان و اشرفیت او و وثاقت کتاب مقدس، از سوی این نظریه مورد تردید و تشکیک قرار گرفت. این نظریه، بی‏همتایی مقام بشر را نقض کرده، او را موجودی همگون با سایر موجودات طبیعی و برخاسته از آن‏ها نشان می‏دهد. حسن اخلاقی انسان، که همواره یکی از ممتازترین قوای او قلمداد می‏شد، اکنون به ادعای داروین از انتخاب طبیعی نشأت می‏گرفت. اخلاق مسیحی رفته رفته جای خود را به اخلاق تکاملی سپرد. پاره‏ای از اندیشمندان شأن علمی نظریه تکامل را زیرپا گذارده، از آن یک نظریه فلسفی تمام عیار و جهان‏شمول به دست دادند. این نظریه به طور مستقیم و یا غیر مستقیم با بسیاری از باورهای دینی و اخلاقی سنتی، ناسازگار افتاد. برای مثال، چنین تصور می‏شد که اگر انسان محصول تکامل زیستی باشد و تکامل زیستی، چنان‏که نظریه داروین تبیین می‏کرد، محصول انتخاب طبیعی و تصادفی باشد، پس برای توجیه پیدایش انسان، بلکه سایر موجودات پیچیده نیازی به طرح و تدبیر پیشین و ناظم و مدبّری ماوراء طبیعی نیست، و همه جلوه‏های نظم و تدبیری که در طبیعت به چشم می‏خورد، دست آورد خود طبیعت محسوب می‏گردد. از این رهگذر برهان اتقان صنع نیز بی‏اعتبار تلقّی می‏شود.مجموعه این برداشت‏ها، در دین‏شناسی تأثیر گذارد و با بی‏اعتبارشدن اصول عقاید مهم کتاب مقدس، یعنی هدف‏داری جهان، شأن و اشرفیت انسان و آفرینش و هبوط او، وثاقت کتاب مقدس، به ویژه برداشت نص‏گرایانه از آن، در معرض تهدید قرار گرفت. به تدریج این تصور در اذهان شکل گرفت که چه بسا علاوه بر بدن انسان، ابعاد روانی، فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی و دینی او نیز مشمول تطور و تکامل باشد. هرچند این تعارض‏ها در درجه اول متوجه علم و فلسفه ارسطویی بود، اما تقدس یافتن جهان‏شناسی ارسطویی بر اثر تلفیق و ترکیب آن با معرفت دینی برآمده از کتاب مقدس، این تعارض را به شکل تعارضی میان علم و دین نمایاند.(3)

ج. علم مردم‏شناسی (Anthropology)

منظور از مردم‏شناسی یا انسان‏شناسی، مطالعه و تحقیق در باب جوامع محدود و در حال انقراض است؛ مثل بعضی قبایل استرالیا و افریقا. تحقیقات این دانشمندان نشان می‏داد که گویا نظر داروین در مقوله اجتماع و دین و فرهنگ هم صادق است؛ چرا که می‏دیدند یک سیر دینی خاصی در جوامع مختلف وجود دارد. مرحله اول جوامع بشری، دوران جان‏انگاری (Animism) است؛ به این معنا که گویا همه اشیا دارای حیات و درک هستند. مرحله دوم جوامع، شرک یا ایزدان پرستی (Polytheism) است و مرحله سوم، توحید و واحدپرستی (Monotheism). سرانجام مرحله چهارم، الحاد (Atheism) می‏باشد. اگر این سیر صحیح باشد، معنایش این است که تحول و تطور در جوامع و فرهنگ‏ها هم وجود داشته است و این مراحل در طی زمان و در طول هم پدید آمده‏اند، نه یک‏باره.(4)

د. پیشرفت علم باستان‏شناسی و زبان‏شناسی

باستان‏شناسی، یعنی مطالعه فرهنگ‏های گذشته بر مبنای بازمانده‏ها و بقایای مادی آن‏ها، یک رشته پیوندی بنا به گفته آرتوردیمارست، است و فقط معدودی از میراث فراوانش، معتنابه و محترم است.تکامل باستان‏شناسی به عنوان رشته‏ای پژوهشی و علمی، در حوزه هریک از ادیان بزرگ جهانی، به راه متفاوتی رفته است و پیوند آن با دین‏پژوهشی نیز بر طبق آن در هر حوزه متفاوت بوده است.(5)
کشفیات باستان‏شناسان، مراحل تاریخی دین را تأیید کرد و تحقیقات زبان‏شناسانه نشان داد که برخلاف باور دین‏داران، متون مقدس یهودی ـ مسیحی از قدمت تاریخی لازم برخوردار نیست و زمان نگارش بعضی از کتاب‏ها بسی متأخرتر از زمان حیات حضرت موسی علیه‏السلام و حضرت عیسی علیه‏السلام است. از این کلام، معلوم می‏شود که حتی نویسندگان این کتاب‏ها افراد متعددی هستند که در زمان‏های مختلف می‏زیسته و ذهنیّت و فرهنگ زمانه خود را خواسته و یا ناخواسته در تألیف کتاب مقدس دخالت داده‏اند. این کشف تاریخی ادعای تحریف متون مقدس را تقویت کرد و اصالت و اعتبار پیشین آن‏ها را در بوته تردید افکند.(6)

ه. نظریه فرافکنی

این عامل به تحقیقات روان‏شناختی و جامعه‏شناختی و فلسفی ارتباط دارد. متفکران مهمی در قرن نوزده در علوم مختلف، عقیده مشترکی را ابراز کردند که بر اساس آن، دین و خدا نتیجه فرافکنی است.فرافکنی (Progecgion) این است که انسان ابتدا از خود چیزی بسازد، اما پس از گذشت زمان و رسوخ اعتقاد، فراموش کند که آن چیز ابتدا ساخته خود وی بوده، از این‏رو، آن را امری واقعی انگاشته و برای آن در خارج، تحقق و اصالت قایل می‏شود. مارکس، دورکیم و فروید هر کدام نظریه فرافکنی را مطرح کرده‏اند، اما هرکدام تقریری خاص از آن دارند. از نظر مارکس، فاصله طبقاتی، که خود ناشی از توزیع ناعادلانه وسایل تولید است، موجب می‏شود که یک طبقه بیش از حد زیر فشار قرار گیرد. طبقه زیر فشار که مفرّی نمی‏یابد و به رؤیا و خیال پناه می‏برد، دنیایی پر از عدالت تصور می‏کند که در آن از فاصله طبقاتی خبری نیست و خدایی می‏سازد که منتقم است و داد او را از ستمگر می‏گیرد. سرانجام، پس از مدتی افراد فراموش می‏کنند که این ایده‏ها ساخته و پرداخته خود آن‏هاست. از این‏رو، آن‏ها را به خارج فرا می‏افکنند و برای آن تحقق و تأصل خارجی قایل می‏شوند. دورکیم می‏گوید: جامعه برای حفظ وحدت و یکپارچگی خود قوانینی را وضع کرده و آن را به افراد تحمیل می‏نماید. این قوانین به مروز زمان در درون افراد جای می‏گیرند، به شکلی که آن‏ها فراموش می‏کنند که این قوانین از بیرون و توسط جامعه بر آنان تحمیل شده‏اند و احساس می‏کنند که در درونشان نیرویی هست که آنان را به عمل به آن قوانین فرا می‏خواند. دورکیم نام این نیرو را، که چیزی جز همان نیروی جامعه نیست، «خدا» گذاشته و برای آن تحققی مستقل قایل می‏شود. فروید نیز خدا را ساخته و پرداخته ذهن افراد می‏داند و عمده دلیل آن را ناکامی‏های جنسی می‏شمارد. فروید در تحلیل خویش به جنبه‏های روان‏شناختی انسان تأکید می‏کند، دورکیم از زاویه مسائل اجتماعی به دین می‏نگرد و مارکس بیش‏تر از منظری اقتصادی مسائل را تحلیل می‏کند.(7)

ی. ایده آلیسم رمانتیک(8)

از جمله چیزهایی که به رهیافت‏های جدید نسبت به دین مؤثر افتاد، ایده‏الیسم رمانتیک بود. رمانتیسم (Romanticism) یا نهضت رمانتیک، فرزند طاغی «روشنگری» بود. اگرچه بسیاری از مسلمات و مقبولات میراث پدری را بدون چون و چرا پذیرفته بوده، ولی بعضی از مفاهیم آن را تخطئه می‏کرد. در واقع، واکنشی در برابر اندیشه روشنگری یعنی «عصر خرد» بود.(9) رمانتیک بر فردیت، احساسات، و تخیّل تأکید می‏کرد و قایل به تساهل و وسعت مشرب در برابر عرفان و فرهنگ عامّه و ادیان مهجور و باستانی بود. این نهضت، بسیاری از فیلسوفان و رجال ادبی برجسته را در بر می‏گرفت که یکی از ذی نفوذترین آن‏ها در حوزه دین‏پژوهی، فریدریش شلایرماخر (1768ـ 1834) بود. او یک متکلّم پروتستان و عمیقا تحت تأثیر احوال و عوالم «تورعی» و نیز مطالعه بعدی‏اش از فلسفه ایده‏آلیستی بود. او از میان سه عنصر سازنده شخصیت انسان، یعنی اندیشه، عمل و احساس، دین را عمدتا مربوط به احساس می‏دانست و آن را در اصل تجربه بی‏واسطه «بی نهایت» و بعدها احساس اتکای مطلق تعبیر می‏کرد. شلایرماخر بر زمینه اجتماعی و تاریخی دین، و جمعی و اجتماعی بودن آن و بر جنبه‏های فردی آن، تأکید می‏ورزید.

نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت 6:10 عصر توسط خادم نظرات ( ) |

نویسنده:حجة‏الاسلام حسن خیری
منبع:فصلنامه معرفت
یکی از نگرانی‏های دانشمندان در اواخر قرن بیستم به دلیل سقوط تمدن غرب است. رابرت جی. رینگراز جمله دانشمندانی است که با درک انحطاط فرهنگی غرب، ریشه‏های انحطاط را در فساد اخلاقی می‏داند و می‏نویسد: افول و زوال غرب را می‏توان به وسیله یک نمودار پرنوسان نشان داد. آثار انحطاط در ایالات متحده امریکا در پنجاه سال اخیر (سال‏های بین 1912 تا1963) بیش‏تر از137 سال پیش به چشم می‏خورد و نیز این آثار در بیست‏سال گذشته بیش‏تر از پنجاه سال پیش بوده است. (1)
رینگر بروز حقوق جهایی بشر را در هنگام سقوط اخلاقی تمدن غرب چنین توضیح می‏دهد:
«درست هنگام سقوط اخلاقی تمدن غرب، "حقوق بشر" مانند یک عقیده مقدس یا بهتر بگوییم "قانون اکثریت" و یا "حق" پدید آمد که رفته رفته به یک همبستگی نیرومند مردمی انجامید... . در حکومت دموکراسی، مفهوم "حقوق بشر" تضمین حراست مرزها و آب و خاک است و این بهترین مستمسک برای جلب رضایت مردم است... . از من مکرر سؤال می‏شود که آیا برای نجات تمدن غرب دیگر وقتی باقی نمانده است؟ آیا می‏توانیم روحیه و صفات اخلاقی گذشته خود را دوباره کشف کنیم و به دست آوریم؟ آیا می‏توانیم دوباره ارزش‏های اخلاقی تمدن خود را، که از دست داده‏ایم، به جایی برگردانیم که روزی اساس و پایه تمدن غرب بود؟... از نظر من، تنها راهی که می‏توانیم امیدوار باشیم این است که با توسل به آن نکات درست و اخلاقی تمدن غرب را دوباره کشف کنیم.» (2)
بررسی آمارهای جرم نیز مؤید این نکته است که علل افزایش جرم و جنایت و انحطاط فرهنگی را باید در طرز تلقی این فرهنگ نسبت‏به جهان و انسان و معیارهای رفتاری دانست و عوامل دیگری چون اقتصاد به خودی خود، نقشی در سقوط فرهنگی ندارد. لذا، گوردون ریلاند با بررسی آمار سال‏های‏1849 - 1885 انگلستان و سرزمین گان، نتیجه می‏گیرد که افزایش تعداد بزهکاران با بالا رفتن بدبختی و زیاد شدن تهیدستان مطابقت ندارد. در سال‏های 1872 -1877 به همان نسبت که شرایط مطلوب اقتصادی بیشتر فراهم می‏گردد، تعداد جرایم نیز سیر صعودی طی می‏کند و از سال‏1877 تا سال 1885 علی‏رغم بالا رفتن تعداد بدبخت‏ها و تنگدستان، رقم جرایم به وضوح کاهش می‏یابد. (3)
بنابراین، سقوط فرهنگی غرب را باید در عناصر فرهنگی آن جستجو کرد. چیزی که اریک فروم نیز بدان رسیده است و سقوط فرهنگی غرب را، بخصوص در علوم انسانی، این‏گونه بیان می‏کند:
1- انسان تنها موجودی است که همنوعان خود را بدون دلیل بیولوژیکی می‏کشد.
2- روان‏شناسی‏مدرن تاحد بسیاری روح‏مرده است; چون به انسان زنده کامل نظر ندارد و به سادگی او را قطعه قطعه می‏کند.
3- انسان را می‏توان در اجتماع امروز ابزاری دانست که هنوز برای آن ماشینی وجود ندارد. در این اجتماع، انسان کامل خود را به عنوان یک کالای فعال می‏بیند.
4- در اجتماع امروز، انسان به یک صفر تبدیل شده یا قطعه‏ای از یک ماشین است و تا وقتی که یک اجتماع سود و تولیدات را به عنوان هدف عالی و نتیجه همه تلاش‏های انسان می‏بیندنمی‏توان جزاین پیش‏بینی‏دیگری داشت. من‏گمان‏می‏کنم که‏نظام‏اجتماعی موجود جوانه متلاشی کردن را در خود دارد. (4)
«جریان صنعتی شدن جامعه که با رشد فزاینده شهرنشینی، کوچ به شهرهای بزرگ، افزایش جمعیت و پدیده‏های بسیار دیگری از این دست در غرب همراه بود، در قرن نوزدهم و حتی پیش‏تر در قرن هجدهم به تدریج، باعث گسستن و فروریختن بسیاری از تعلقات و قیود اجتماعی سنتی در شهرهای بزرگ و تا حدودی نیز سست‏شدن تعلقات خانوادگی و ذره‏ای شدن جامعه در نواحی روستایی شد.» (5)
مهم‏ترین‏نیروی نهفته درپس این تحولات و تبدلات ناگهانی در نظم اجتماعی همان چیزی است که به «فردگرایی‏» یا حقوق فرد موسوم شده است. فردگرایی یا مذهب اصالت فرد یکی از مهم‏ترین عناصر فلسفی دنیای متجدد است که از فکر اومانیسم دوران نوزایی نشات گرفته است. این نگرش یا گرایش، بویژه در امریکا، قوت بسیار بیشتری یافته و به صورت جان و جوهره ممیز بخش اعظم فرهنگ امریکا در آمده و سپس به تدریج، از این طریق، دوباره به اروپا بازگشته و در آنجا نیز اشاعه یافته است. مذهب اصالت فرد حق فرد را اصیل و اولی، یعنی به یک تعبیر، برتر از حقوق خداوند و یا حتی تا حد امکان مقدم بر حقوق جامعه می‏داند. (6)
«پافشاری بر مذهب اصالت فرد در مباحث‏حقوقی باعث‏شده است که در دوران اخیر...تغییرات بسیار سریعی رخ دهد. مساله روابط جنسی،...مثال بسیار مناسبی برای نشان دادن این تحولات اجتماعی سریع است. امروزه بی‏بند و باری جنسی آنچنان در غرب رواج یافته است که بسیاری از مردم به جای آنکه این وضع را بی‏بند و باری بدانند فارغ از هر دغدغه‏ای در پی تغییر دادن ضوابط و معیارهای اخلاقی برآمده‏اند. برای بسیاری از غربیان جدید دیگر هیچ‏گونه ضابطه و معیار الهی یا اخلاقی، که منشا الهی داشته باشد و لازم باشد که در این مساله اساسی رعایت‏شود، وجود ندارد.» (7)
«یکی دیگر از عناصر مهم زندگی اجتماعی دنیای متجدد مساله روابط میان نژادهای گوناگون است. اگرچه مدرنیسم یا تجدد عمدتا در پای‏بندی به مذهب اصالت فرد و «حقوق فردی‏» ریشه دارد، عنصر نژاد نیز در تاریخ اروپا و بخصوص امریکا، پیوسته نقش مهمی داشته است.» (8)
نژادپرستی، که به شکل‏های گوناگون در غرب اعمال می‏شود، از عواملی است که نابرابری اجتماعی را تشدید کرده و با ایجاد ناهمگونی شواهد حاکی از انحطاط و ناتوانی جامعه مبتنی بر حقوق اکثریت را ارائه داده است.
بنابراین، می‏توان گفت: «حاصل کل روند دگرگونی اجتماعی چند دهه اخیر، که خود نتیجه برآیند همه تحولات چندین قرن گذشته غرب بوده، عبارت است از جاکن شدگی یا دورافتادگی خود از اصل خویش; به این معنی که فرد در جامعه غربی هم از سنت‏های مذهبی خود و هم از سنت‏های خانوادگی و اجتماعی خود کنده شده است. این اوضاع و احوال جدید متضمن چالش‏های غالبا زیادی است که افراد یا دست‏کم، برخی از افراد را به استفاده از همه استعدادها و نیروهای بالقوه خود فرامی‏خواند، ولی در عین حال، در مبانی مشحون از رقابت‏بی‏حد و مبارزه و منازعه دایمی که با زوال معنویت همراه شده و داغ‏های عمیق روانی و اجتماعی خود را بر همه چیز نهاده است، خود را غالبا با یک احساس درماندگی و ناامیدی مواجه می‏سازد. (9)
با توجه به آمار و اطلاعات، می‏توان شواهدی ارائه نمود که در حیات غرب از یک سو، گرایش به دین کاهش یافته و از سوی دیگر، به نسبت کاهش گرایش دینی، آمار جرم و جنایت و ناامنی افزایش یافته است. بر طبق آمار سال 1851 ، در حدود 40 درصد از بزرگسالان در انگلستان و ویلز شنبه به کلیسا می‏رفتند. در سال 1900 ، این نسبت‏به 35 درصد و در سال 1950 ، به 20 درصد کاهش یافته است. این تعداد امروز در مجموع، تقریبا به 11 درصد رسیده است. مذاهب اصلی بریتانیا به‏طور متوسط ، 5 درصد کلیسا روندگان را در طی نیمه دوم دهه 1970 از دست داده‏اند. (10) نفوذ مذهب بر حکومت نیز در دوره پس از جنگ جهانی دوم کاهش یافته است. (11)
بر طبق آزمون دیگری (در کشورهای امریکا، آلمان، بریتانیا و مانند آنها) به هر میزان که از بزرگسالان به جوانان نزدیکتر می‏شویم بر درصد کاهش اهمیت‏خدا در زندگی گروه‏های جوان‏تر افزوده می‏شود. جوان‏ترین گروه دو برابر و نیم بیشتر از بزرگ‏ترین گروه پاسخ مادی می‏دهد. (12) به موازات آن، مجموعه مشاهدات در کشورهای امریکا و آلمان غربی مشخص می‏کند که نگرش نسبت‏به همجنس‏بازی به تدریج، مثبت‏تر می‏شود. (13)
از سوی دیگر، با کاهش گرایش به مذهب و اخلاق و فاصله گرفتن از ارزش‏های سنتی، شاهد افزایش روز افزون جرم و جنایت در این کشورها هستیم. ازدیاد جرایم در جامعه امریکا به حدی است که در شهرهای بزرگ صنعتی و تجاری کسی جرات پیاده روی در خیابان‏ها و پارک‏ها را به هنگام شب ندارد و تجاوز به حقوق فردی و اجتماعی به حدی رسیده است که مردم در حالت هراس اجتماعی به سر می‏برند. در ایالات متحده امریکا درصد کودکان متولد شده نامشروع سفیدپوست و غیر سفیدپوست در یک دوره سی‏ساله بالا رفته است. از سال 1940 تا سال‏1969 از 100 کودک غیر سفیدپوست‏به دنیا آمده‏17 کودک نامشروع بوده و در سال‏1969 این تعداد به 31 درصد رسیده و برای سفیدپوستان در دوره مذکور از 2 درصد به‏3/5 درصد رسیده است. (14)
در کمیسیون نظارت بر اجرای قوانین و بررسی کیفیت اداره امور قضایی ایالات متحده امریکا، که در سال‏1967 تشکیل شد، رئیس این جلسه چنین اظهار داشت: ما نمی‏توانیم معین کنیم که جامعه امروزی ما در بطن خود بیشتر جانی پرورش داده یا جامعه آمریکا در 15 یا 25 سال پیش. (15)
همچنین بین سال‏های 1900 تا 1960 درصد طلاق در آلمان از6/17 به‏7/88 ، در انگلستان از 2/2 به 5/69 و در فرانسه، از 1/26 به 4/82 افزایش یافته است. در ایالات متحده (سال‏1946) از هر دو ازدواج یکی به طلاق منتهی می‏شود (16) و بسیاری از کودکان در خانواده‏هایی بزرگ می‏شوند که یا پدر در آن غایب است‏یا مادر. علاوه بر این، کسانی هستند که می‏کوشند معنای سنتی ازدواج را که میان دو جنس مخالف صورت می‏پذیرفته است، بشکنند و معنای جدیدی به آن بدهند که عبارت باشد از «هرگونه پیوند و التزامی میان دو آدم، هرچند از جنس موافق باشند، مادام که بخواهند با هم زندگی کنند.» بنابراین، در آخرین مرحله تجدد یا مدرنیسم، که برخی به آن «پست مدرنیسم‏» اطلاق کرده‏اند، حتی معنای خانواده، که در طول قرون و اعصار هیچ‏گاه مورد معارضه و چند و چون نبوده نیز شدیدا مورد حمله قرار گرفته است. (17)
علامه طباطبائی‏رحمه الله نیز ریشه معضلات اجتماعی و نابسامانی خانواده در غرب را در طرز تلقی خاص فرهنگ غرب نسبت‏به خانواده می‏داند و می‏نویسد:
عمل همخوابی یکی از اصول اعمال اجتماعی بشر است و بشر از همان آغاز پیدایش و ازدیاد خود تا به امروز دست از این عمل اجتماعی نکشیده و این عمل باید ریشه در طبیعت داشته باشد تا آغاز و انجامش به آن ریشه بازگشت کند. اسلام عمل جنسی را با قانون خود نظام بخشده‏است... . به‏طور خلاصه، همه احکام مربوط به حفظ عفت و چگونگی انجام عمل همخوابی و اینکه هر زنی مختص به شوهر خویش است و نیز احکام طلاق، عده، اولاد، ارث و امثال آن، همه در راهی به کار می‏افتد که برای آن خلق شده‏اند; یعنی بقای نوع بشر.
مرحوم علامه نگرش قانونگذار جوامع غربی در عصر حاضر را مخالف با اساس خلقت و فطرت دانسته‏اند و می‏نویسند: اما در قوانین دیگری، که در عصر حاضر در جریان است، اساس همخوابی شرکت زن و شوهر در مساعی حیات است و در حقیقت، نوعی اشتراک در عیش است و بنایی که تمدن امروز بر اساس آن چیده شده علاوه بر نتایج نامطلوب و مشکلات و محذورهای اجتماعی که به بار آورده، با اساس خلقت و فطرت به هیچ وجه سازگاری ندارد. (18)
نتایج تحقیقات موریزون در مورد نام‏نویسی 92 دختر خردسال در مراکز فساد، مؤید فروپاشی خانواده در غرب و ناسازگاری بنای آن با فطرت است. (19)
بنا به گزارش یکی از مجلات در فرانسه، روزانه 2 کودک در اثر بد رفتاری پدر یا مادر جان می‏سپارند. (20) در سال 1991 روزانه دست کم، یک نوزاد در کوچه‏ها و در کلیساها رها شده‏اند. (21)
اما در ژاپن، که از نظر تکنولوژی و تمدن همپای دنیای غرب پیش رفته است، آمار جرم و جنایت از کشورهای غربی کمتر است. نویسنده کتاب تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی با طرح این سؤال که چرا در ژاپن میزان تبهکاری چنین اندک است، می‏نویسد:
«به احتمال زیاد، علت آن در پایداری احساس بسیار قوی همبستگی گروهی و در نتیجه، نظارت اجتماعی کارسازتر به نسبت غرب است. یک بار دیگر به این نتیجه می‏رسیم که ژاپن کمتر از غرب، مادی است، لیکن این امر را می‏توان بیش‏تر به حضور ارزش‏های ماقبل صنعتی نسبت داد تا خیزش ارزش‏های فرامادی.» (22)
اکنون با توجه به مصادیق عینی به خوبی می‏توان بر ناتوانی قانونگذاری مبتنی بر حق اکثریت‏با زیربنای اصالت فردی و بریده از اخلاق و اعتقادات استشهاد نمود. لذا، هانری برگسن با تشبیه جامعه متمدن امروزی به موجود زنده دارای پیکری جسیم و جان و روانی ضعیف و رشد نیافته، بر لزوم توجه بشر به عرفان و معنویات و بلند کردن سر به سوی آسمان و گرایش به ادیان و تقویت اعتقادات تاکید می‏کند:
«بدن که بزرگ و جسیم شده، منتظر جانی اضافی است ... . شاید بتوان گفت معماری ماشین، بیش از آن اندازه که می‏پندارند، عرفانی است. و به هر حال، در صورتی ماشین جهت‏حقیقی خود را باز می‏یابد و خدماتی را متناسب با قدرتش به انجام می‏رساند که بشریت‏با یاری وی موفق گردد قد راست نماید و سر فراز کند و به سوی آسمان بنگرد; همان بشریتی که در حال حاضر توسط ماشین قامتش بیش از پیش دو تاگشته و به جانب زمین خم گردیده است.» (23)
بنابراین، «از یک طرف، چشم‏انداز زوال دنیای متجدد پیش رو است و از طرف دیگر، در اینجا و آنجا بارقه‏هایی از تجلی دوباره حقیقت‏به همان صورتی که سنت طی قرون و اعصار متمادی‏آن‏را زیسته و عرضه کرده است، به چشم می‏خورد.» (24)

غرور علمی، موجب افول هنجارهای مذهبی

به طور کلی، می‏توان سه دلیل برای افول هنجارهای مذهبی ارائه نمود که همه برخاسته از اطمینان خاطری است که پیشرفت‏های علمی برای این جوامع به دنبال آورده بود:
اولین دلیل آن افزایش احساس امنیت‏بود که نیاز به هنجارهای مطلق را کم‏رنگ می‏کرد. پیشرفت‏های تکنولوژیکی و علمی موجب گشت افراد بیشتر احساس امنیت کنند و در نتیجه، کمتر دلواپس هنجارهای سنتی مذهبی باشند.
«دلیل دوم، این است که هنجارهای اجتماعی و مذهبی معمولا - دست کم در ابتدا - زمینه‏ای کارکردی دارند. هنجارهای مهمی همچون «تو نباید بکشی‏» دارای کارکرد اجتماعی می‏باشند. محدود ساختن خشونت‏به راه‏های قابل پیش‏بینی و مشخص برای حیات یک جامعه تعیین‏کننده است. بدون چنین هنجارهایی جامعه از هم گسیخته می‏شود.» (25)
بر این اساس، هنجارهایی چون «تو نباید زنا کنی‏» یا «به پدرت و مادرت احترام بگذار» وقتی اثر حیاتی دارد که خانواده دارای کارکردهای حیاتی است. خانواده اساس، مامن و ملجا هر فرد است. فرزند وابسته به خانواده است و در غیر آن، جایی برای سکونت نمی‏یابد. سالمندان نیز به خانواده وابسته‏اند، باید کاری کنند که در دل فرزندان جای گیرند. بنابراین، کاشت اکنون (تلاش در جهت تربیت فرزند و امرار معاش او) برداشت فردا را به دنبال دارد - و آن نگهداری فرزندان از والدین است. پس در چنین جامعه‏ای زنا موجب تنفر و محکوم است; زیرا فرد را از خانواده اخراج می‏کند، بی‏سرپرست می‏گرداند و در مقابل فرزندان، بی‏آبرو و از شانیت اجتماعی بی‏بهره می‏گرداند. پس نباید زنا کرد. ولی در جامعه‏ای که برای نگهداری از فرزندان امکاناتی مهیا نموده‏اند، احترام به پدر کم‏تر ضرورت می‏یابد خانه سالمندان انگیزه‏ای برای پدران جهت تربیت و محبت‏به فرزندان باقی نمی‏گذارد. پس هنجار «نباید زنا کرد» چندان کارآیی ندارد. براین‏اساس، نویسنده تحول فرهنگی معتقد است:
«مادامی که حیات کودکان باطلاق تهدید می‏شود جامعه به آن به منزله عملی کاملا غلط و غیر قابل تحمل می‏نگرد.» (26)
ولی اکنون حیات کودکان با طلاق تهدید نمی‏شود; چرا که جایی برای اسکان فرزندان بی‏سرپرست موجود است. «در گذشته، خانواده واحد اقتصادی مهمی بود. پس مردم بایدازدواج می‏کردند... ولی اکنون خانواده...جایی است‏برای ارضای نیازهای شهوانی که بر پایه توافق، چند صباحی تشکیل می‏شود، هر کدام از زن و شوهر دارای شغل و درآمدند و به یکدیگر وابسته نیستند و...مانعی برای جدایی و فروپاشی خانواده وجود ندارد.» (27)
دلیل سوم، مساله همسانی - شناختی است. مردم در پی همسانی درونی‏اند. از این‏رو، جهان‏بینی‏شان با تجربه روزانه‏شان همسان می‏گردد. در دنیای کنونی، تجربه زندگی روزانه مردم اساسا با نوعی از تجربه زندگی، که آیین مسیحی - یهودی را تشکیل می‏دهد، متفاوت است. عهد عتیق در جامعه‏ای شبانی پدیدار گشت. نهادهایش(چوپان مهربان، گوسفندان و مانند آن) بازتاب جهان‏بینی شبانی داشت. زمانی که عهد جدید نوشته شد یهودیان بیشتر کشاورز بودند تا چوپان و عهد جدید نمایانگر جامعه‏ای کشاورزی با هنجارها و جهان‏بینی متفاوت است، اما امروز در جامعه پیشرفته صنعتی‏ای زندگی می‏کنیم که رایانه بسیار بیش‏تر از گوسفندان، بخشی از تجربه زندگی روزانه فرد شده است. پس بین نظام تجویزی سنتی و جهانی، که بیشتر مردم با تجربه مستقیم خود می‏شناسند، ناهمسانی شناختی وجود دارد. نه تنها هنجارهای اجتماعی، بلکه همچنین نهادها و جهان‏بینی ادیان نیز دیگر مانند محیط نخستین‏شان مؤثر و وادار کننده نیستند.» (28) )
این سه دلیل را می‏توان مهم‏ترین ادله دین‏گریزی و بی‏اعتنایی بدان شمرد، ولی تجربه دو قرن علم‏گرایی و متکی بودن به تکنولوژی خلاف آنچه را در مراحل اولیه ایجاد نموده بود به اثبات رساند. نه تنها پیشرفت‏های علمی بر امنیت جامعه و فرد نیفزود، بلکه خود وسیله‏ای برای ناامنی گشت.
از یک سو، جنگ‏های جهانی، پیشرفت انواع سلاح‏های کشنده و از سوی دیگر، رهایی از قیود مذهبی و سنتی بیش از پیش، ناامنی به بشریت تقدیم کرد. عدم وابستگی به خانواده، مهاجرت، تنوع علایق و سلایق و بزهکاری اطفال بر این ناامنی افزود و خانه سالمندان برای سالمندان بهشت موعود را به همراه نیاورد، بلکه فضایی از یاس و مردگی و بی‏عاطفگی و تنهایی به دنبال داشت. فروپاشی هنجار «نباید زنا کنی‏» بر ناامنی جنسی افزود، نسلی از فرزندان بدون اصل و نسب و تنها تحویل جامعه داد که عقده تنهایی و بی‏هویتی، او را به حیوانی درنده تبدیل نمود و مدگرایی و تغییرات سریع نیز بر این بی‏هویتی افزود. اکنون پس از تجربه نمودن ارمغان علم و تکنولوژی و نادیده گرفتن هنجارهای سنتی و مذهبی، زمزمه نابودی و فروپاشی این تمدن به گوش می‏رسد و سخن از این است که چگونه به خود باز گردند. «و همانا از دست رفتن معنای زندگی برای بسیاری از جوان‏هاست که آنها را به بیراهه طلب لذت‏های آنی جسمانی از طریق روابط جنسی یا استفاده از مواد مخدر و یا گاهی خشونت و جنایت کشانده یا آنکه آنها را به جستجوی فلسفه‏ها و حتی ادیان جدید وا داشته است. جنبه مثبت این گرایش این است که از این رهگذر، بسیاری از جوانان هوشمند و حساس در غرب برای نخستین بار، به پیام فرهنگ‏ها و ادیان دیگر توجه کرده‏اند و احترامی که آنان برای عوالم معنوی دیگر قایل‏اند به مراتب، بیش از احترامی است که استعمارگران انگلیسی و فرانسوی قرن نوزدهم برای جهان اسلام یا سایر فرهنگ‏های آسیایی و آفریقایی و آمریکایی قایل بوده‏اند. (29)
در الگوی قانونگذاری، اسلام نه تنها تمام جوانب امنیت و آسایش فرد و جامعه مورد توجه و عنایت است، بلکه نسبت‏به سومین دلیل افول مذهب نیز در ردیف ادیان تحریف شده‏ای مانند مسیحیت و یهودیت قرار نمی‏گیرد; زیرا ساختار فانونگذاری اسلام هم به نیازهای دایمی و همیشگی انسان‏ها توجه نموده و هم نیازهای مقطعی را با ساختار انعطاف‏پذیر خود جوابگو است و هنجارهایی چون «باید به پدر و مادرت احترام کنی‏»، «نباید زنا کنی‏»، «نباید به همسرت خیانت کنی‏» و «نباید آدم بکشی‏» از جمله هنجارهایی است که حیات جامعه بدان وابسته است; چرا که در این دیدگاه، خانواده نه تنها محلی برای ارضای صحیح شهوات، بلکه کانون محبت، کانون تربیت، کانون همدردی و کانون عواطف است. و بدین صورت، امنیت روانی و اجتماعی هر جامعه‏ای در هر زمان و مکانی تضمین می‏شود.

وجدان اخلاقی در جوامع غربی

توجه به نظر سنجی‏های دانشمندان درباره میزان تنفر جوامع از جرایم، حاکی از آن است که عرف جوامع غیر مسلمان نیز، که کم‏تر تحت تاثیر القاءات اسلامی قرار دارند، از برخی جرایم مانند همجنس‏بازی بیش از جرایم دیگر متنفر است و هنوز نیز علی‏رغم تبلیغات ضد بشری با پیشرفته‏ترین امکانات، برخی جرایم قبیح شمرده می‏شود. بر طبق آماری که در کتاب تحول فرهنگی ارائه شده است، اکنون نیز بیش از 50 درصد ماده‏گرایان کشورهای کانادا، فرانسه، بریتانیا، آلمان غربی، دانمارک، ایتالیا، جمهوری ایرلند، اسپانیا، مجارستان، ژاپن، بلژیک، مکزیک، ایرلند شمالی و آفریقای جنوبی همجنس‏بازی را رد می‏کنند و روی هم رفته،درکشورهای‏غربی‏به علاوه ژاپن و آفریقای جنوبی‏63 درصد ماده‏گرایان همجنس‏بازی را رد می‏نمایند و36 درصد فرامادیان - که بیش از ماده‏گرایان از ارزش‏های سنتی بریده‏اند - این عمل را رد می‏کنند. (30)
روابط جنسی نامشروع(زنا) را56 درصد ماده‏گرایان‏49 درصد التقاطیان و 32 درصد فرامادیان این کشورها رد و محکوم می‏کنند و66 درصد ماده‏گرایان، 54 درصد التقاطیان و 38 درصد فرامادیان اعتقاد دارند که فحشا ابدا جایز نیست. (31)
در یک نظرسنجی، که برای شناخت گرایش عرف نسبت‏به جرایم و ترتیب جرم‏شناختی برخی اعمال صورت گرفته است، در ردیف اول، همجنس‏بازی مردان قرار دارد که‏49 درصد مردم امریکا این عمل را جرم دانسته‏اند و در ردیف سوم، شرابخواری قرار دارد که‏46 درصد آن را جرم دانسته‏اند. در ردیف چهارم، فاحشه‏گری است‏با27 درصد و در ردیف هفتم، همجنس‏بازی زنان با13 درصد و در ردیف هشتم، الحاد با 10 درصد قرار دارد. (32)
نکته قابل توجه این است که در پاسخ به اینکه چه کسی کجرو است، مردم آمریکا مواردی را جرم شمرده‏اند که از چهارده مورد، مواردی چون همجنس‏بازی مردان (لواط)، شرابخواری، فاحشه‏گری (زنا)، جنایت (سرقت، محاربه)، همجنس‏بازی زنان (مساحقه) افراد هرزه و بی‏عفت، کمونیست‏ها، مرتدان، ملحدان، مجرمان سیاسی (بغاة) وجود دارد که همه به نحوی از جرایمی محسوب می‏شوند که در اسلام مستوجب کیفر حدود می‏باشند. تنها «قوادی‏» و «قذف‏» از حدود دهگانه اسلامی در نگرش مردم امریکا نسبت‏به قبیح‏ترین جرم‏ها مورد توجه نبوده است و از آنجا که رمت‏خانواده در این جوامع شکسته شده، جایی برای قبیح دانستن «قذف‏» باقی نمی‏ماند و با از بین رفتن حرمت‏خانواده و ایجاد آزادی در روابط جنسی «قوادی‏» نیز از سیاهه اولین جرایم در ذهن مردم محو می‏شود. بر این اساس، می‏توان مدعی بود که وجدان عمومی مردم آمریکا نیز بر جرم دانستن آنچه در حقوق اسلامی «حدود» شمرده می‏شود، استوار است و با توجه به اینکه جوامع غربی تمایز چندانی نسبت‏به هم ندارند، می‏توان این نظر سنجی را تعمیم داد و مدعی شد که در تمام غرب، هنوز هم جرم‏های موجب حد، علی‏رغم ارزش‏ستیزی حاکم بر فرهنگ غرب، در وجدان عمومی مردم، هرچند به صورت ضعیف، جرم تلقی می‏شود.
از اینجا به نکته دیگری نیز می‏توان اشراف یافت و آن اینکه عرف همه جوامع به طورکلی، برخی از اعمال را کجروی و جرم می‏داند و چنین نیست که عرف جوامع تماما سیار بوده و حقوق، دارای حوزه‏های ثابت و همیشگی نباشد و بدین ترتیب، می‏توان به نحوی به حقوق طبیعی و فطری راه یافت. البته فطرت آدمی در اثر سرپوش نهادن بر حقایق و جلوه دادن غیر واقع به عنوان واقعیت در تشخیص مصالح و مفاسد گرفتار اشتباه می‏شود، ولی این سرپوش نهادن نسبت‏به برخی امور به دشواری ممکن است و همان‏گونه که در این آمار ارائه گردیده مشخص شد، هنوز هم مردم در برخی جرایم (تقریبا کل آنچه در حقوق اسلامی مستوجب کیفر شمرده می‏شود و دارای بیشترین مجازات است) واکنش عمومی نشان می‏دهند و احساسات آنها جریحه‏دار می‏شود و خواهان مقابله با آن و محو آن هستند و یا دست کم، اعتقاد به جرم بودن این اعمال هنوز هم از اولین اموری است که هرچند به صورت ضعیف در مورد آنها وجدان جمعی قرار دارد; مضافا اینکه به اعتراف بسیاری از اندیشمندان مغرب زمین، در زمینه‏های بازگشت مجدد به فرهنگ گذشته و ارزش‏های سنتی فراهم شده است.
علامه طباطبائی نیز در این باره می‏فرماید: «پس فحشا و سفاح، که باعث قطع نسل و فساد و انساب است، از اولین اموری است که فطرت بشر،...با آن مخالف است و لذا، آثار تنفر از آن همواره در بین امت‏ها و مجتمعات گوناگون دیده می‏شود، حتی امت‏هایی که در آمیزش زن و مرد آزادی کامل دارد و ارتباطهای عاشقانه و شهوانی را زشت نمی‏دانند از این عمل وحشت دارند و می‏بینید که برای خود قوانینی درست کرده‏اند که در سایه آن، احکام انساب را به وجهی حفظ نمایند.» (33)
از احکام که بگذریم در مورد اعتقاد به خدا نیز هنوز علی‏رغم به‏کارگیری تمام امکانات برای تسریع در روند غیر دینی کردن توده‏های مردم در نظر بیش‏تر مردم - چیزی بیش از 90 درصد - از مرتبه نسبتا بالایی برخوردار است. نویسنده کتاب تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی می‏نویسد:
«میزان کاهش اهمیت‏به خدا در میان جوانان در مقایسه با بزرگترها از یک جامعه به جامعه‏ای دیگر بسیار متفاوت است. به نظر می‏رسد که این پدیده در اروپای غربی و ژاپن به مراتب، بارزتر از آمریکای شمالی و آفریقای جنوبی است. اگر این داده‏ها بازتاب روند غیر دینی شدن توده‏های مردم باشد پس این فراگرد تاکنون تاثیر کمی در ایالات متحده، آفریقای جنوبی یا مکزیک داشته است. در هر یک از این کشورها، جوانان کم‏تر از بزرگ‏ترها در زندگی‏شان به خدا اهمیت می‏دهند، لیکن خدا در نظر بیش‏تر مردم - چیزی بیش از 90 درصد - از مرتبه نسبتا بالایی برخوردار است. در این کشورها، حتی اکثریت عظیمی از جوانان، بیان می‏دارند که خدا نقش مهمی در زندگی‏شان دارد... لیکن شواهد موجود قویا مبین این است که ما ناظر کاهش اهمیت ذهنی خدا در زندگی این جوامع هستیم.» (34)
همان‏گونه که از این آمار استفاده می‏شود، حتی القاءات کمونیسم نیز نتوانسته است‏خداباوری را از بین ببرد. لذا، در کتاب تحول فرهنگی می‏نویسد:
تجربه کمونیستی تنها تا حد محدودی بر فرهنگ مجارستان تاثیر گذاشته است و فراگرد تدریجی غیرمذهبی شدن در مجارستان روی داده است و حداقل تلاش‏های کمونیستی در تلقین خداناشناسی بی‏ثمر بوده است.
نویسنده در خصوص روند غیرمذهبی شدن می‏نویسد: در برخی کشورها - برای مثال، آلمان - کاهش ظاهری (اعتقاد به خدا) بسیار سریع است. در میان مسن‏ترین بخش مردم آلمان، فقط گروه کوچکی (16 درصد) هستند که معتقدند خدا اهمیتی در زندگی‏شان ندارد، اما در میان جوان‏ترین گروه سنی آلمان، اکثریتی قوی (60 درصد) احساس می‏کنند که خدا نقش کم‏اهمیتی در زندگی‏شان دارد. آلمان غربی به هیچ وجه منحصر به فرد نیست. بریتانیا و فرانسه کاهش زیاد و تقریبا برابر در گرایش‏های دینی نشان می‏دهند و دانمارک حتی افول بیش‏تری در اهمیت‏به خدا ظاهر می‏سازد. (35)

انحطاط تمدن غرب، همزمان باکاهش سقوط اخلاقی

از مجموعه آنچه گذشت می‏توان نتیجه گرفت که دو پدیده بر خلاف هم در حال حرکت‏اند: یکی کاهش گرایش‏های مذهبی و دیگری افزایش نگرانی نسبت‏به سرنوشت فرهنگ و تمدن غرب. اما اینکه این نگرانی و شواهد فروپاشی این تمدن کی آشکار شده قابل تامل است.
بنابراین، یک بحث این است که فروپاشی و انحطاط فرهنگی غرب از چه زمانی آغاز شد و بحث دیگر این است که شواهد حاکی از انحطاط فرهنگی چه زمانی آشکار گردید.
منتسکیو معتقد است که جامعه از دو طریق در راه تباهی و فساد قرار می‏گیرد و انحطاط سقوط می‏کند:
1- هنگامی که قوانین توسط مردم رعایت نمی‏شود که این درد قابل چاره و درمان است.
2- هنگامی که قوانین، مردم را به سوی فساد و گمراهی می‏کشاند که این درد چاره ناپذیر است; زیرا درد از خود درمان ناشی می‏شود. (36)
وضعیت فرهنگی غرب از نوع دوم است. آنگاه که قوانین را از اخلاق و مذهب جدا نمودند و اصول و ارزش‏های انسانی و همگانی را کنار نهادند و بر مذهب‏گریزی پای فشردند انحطاط جامعه آغاز گردید. در مورد سؤال دوم به نظر می‏رسد از زمانی که حداقل میزان حساسیت لازم و ضروری جامعه نسبت‏به «جرایم دهگانه مستوجب کیفر» تضعیف گشت، شواهد فروپاشی تمدن نیز آشکار شد. با توجه به آمارهای موجود، هنوز بیشتر افراد به خدا اعتقاد دارند، ولی باور به رعایت قوانینی که لازمه حیات و نظام جامعه است و در نظام قانونگذاری اسلام «حدود» خوانده می‏شود، علی‏رغم آنکه نخستین مواردی است که هنوز در اذهان مردم جرم شمرده می‏شود، ولی در بیش‏تر موارد، از حساسیت ضعیفی - کمتر از 50 درصد - برخوردار گشته و بالمآل، جامعه از نصاب لازم برای سلامت و پایداری بی‏بهره شده است.
در بررسی حد لازم وجدان اخلاقی از دیدگاه اسلامی، ثابت گردیده که به منظور برقراری نظم در جامعه، علاوه بر اعتقاد به خداوند، باید جامعه از وجدان اخلاقی حاکی از قبح جرایمی که مستوجب کیفر حدود است، بهره‏مند باشد. به عبارت دیگر، مرز لازم وجدان اخلاقی «حدود» است و نباید دایره وجدان اخلاقی از این محدودتر باشد. در بررسی جوامع غربی علی‏رغم آنکه جرایم مستوجب حدود هنوز در وجدان عمومی دارای درصد بالایی از اعتقاد همگانی است، ولی در بسیاری از موارد، از نصف جمعیت نیز کم‏تر شده و در ارتداد و جرم سیاسی به 10 درصد رسیده است.

نتیجه

حاصل آنکه فروپاشی تمدن غرب از زمانی آغاز شد که قوانین، مردم را به سوی فساد کشاند، ولی با توجه به داده‏های موجود، با کاهش وجدان اخلاقی از حداقل ممکن، که همان جرم دانستن جرایمی است که مستوجب کیفر می‏باشد، شواهد فروپاشی تمدن غرب علنی گشته است; زیرا با بی‏اعتنایی به این جرایم، امنیت جامعه از بین می‏رود، خانواده به عنوان کانونی عاطفی، احساسی و پشتوانه و حامی فرد متزلزل می‏شود، عدم ارضای عواطف و احساسات و عدم وجود افراد برای همدردی و غمخواری و حمایت، موجب بروز بیماری‏های روانی و عقده‏های روحی می‏گردد و در نتیجه، قتل و غارت و نامردمی افزایش می‏یابد، افزایش کودکان بی‏سرپرست و به دور از ارضای عواطف مادری و پدری، نسل بعدی را بیش از نسل قبلی گرفتار آشوب اجتماعی خواهد نمود و در نهایت، جامعه از هم فروخواهد ریخت. در آن صورت، برای نجات جامعه چاره‏ای جز بازگشت‏به حداقل وجدان جمعی و پذیرش آن نیست.
در اینجا، توجه به این نکته نیز لازم است که جامعه کنونی غرب علی‏رغم دارا بودن وجدان جمعی ملحوظ در طرح دورکیم (به رسمیت‏شناختن قراردادها توسط جامعه)، در حال فروپاشی است‏یا دست کم، بسیاری از اندیشمندان نگران فروپاشی آن هستند. بنابراین، می‏توان مدعی بود که تنها باور عمومی به آزادی و به رسمیت‏شناختن قوانین با تاکید بر مبتنی بودن قوانین بر عرف هر جامعه و در نتیجه، متغیر بودن آن، «الگوی دورکیمی همبستگی ارگانیکی‏» برای ایجاد همبستگی و نظم اجتماعی کافی نیست، بلکه علاوه بر پای‏بندی به قوانین جامعه، لازم‏است‏به‏طورخاص، قبح برخی اعمال در ذهن عموم پابرجا باشد و برخی قوانین ثابت و غیر متغیر ملحوظ گردد و این حداقل چیزی است که نظم اجتماعی بدان نیازمند است و دنیای غرب از زمانی که از این حداقل محروم شده شواهد گویایی از فروپاشی نظم و امنیت را مشاهده نموده است.

پی‏نوشت‏ها

1 و 2- محمدتقی جعفری، فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو، شرکت انشتارات علمی و فرهنگی، تهران،1373، ص 112 و113
3- رضا مظلومان، جامعه‏شناسی کیفری، چاپ سوم، اقبال، 1355، ص‏269
4- محمدتقی جعفری، همان، ص 4
5 و6 و7 و 8 و9- سید حسین نصر، جوان مسلمان و دنیای متجدد، ترجمه مرتضی اسعدی، چاپ دوم، طرح نو، 1374، ص‏293 - 295 ،297 و299
10 و 11- آنتونی گیدنز، جامعه‏شناسی، ترجمه منوچهر صبوری، چاپ دوم، تهران، نشر نی، 1374، ص 508
12 و13- رونالد اینگلهارت، تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی، ترجمه مریم وتر، کویر، تهران،1373، ص 212 و 222
14- اندره میشل، جامعه‏شناسی خانواده و ازدواج، ترجمه فرنگیس اردلان، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1354، ص‏157
15- محمدحسین فرجاد، آسیب‏شناسی اجتماعی و جامعه شناسی انحرافات، چاپ دوم، دفتر تحقیقات و انتشارات، ص‏63
16- اندره میشل، همان، ص 17148- سید حسین نصر، همان، ص 294
18- سید محمدحسین طباطبائی، المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، ج 2، ص 294
19 و 20- محمدحسین فرجاد، همان، ص 222 و223
21- رونالد اینگلهارت، همان، ص 171
22- هانری برگسن، دو سرچشمه اخلاق و دین، ترجمه حسن حبیبی، چاپ اول، شرکت چاپ و انتشار، تهران، 1358، ص‏346
23- سید حسین نصر، همان، ص‏346
24 و 25 و26 و27- رونالد اینگلهارت، همان، ص 202 و203
28- سید حسین نصر، همان، ص 344
29 و 30- رونالد اینگلهارت، همان، ص‏223 و 224
31- محمدحسین فرجاد، همان، ص 30
32- سید محمدحسین طباطبائی، همان، ج 4، ص 494
33 و 34 و 35- رونالد اینگلهارت، همان، ص ص‏213
36- رضا مظلومان، همان، ص 168


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت 6:9 عصر توسط خادم نظرات ( ) |

نویسنده:ابوالفضل علیدوست‌ابرقویی
منبع:دیدار آشنا
چندسال پیش، رهبر انقلاب، اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها را یک ضرورت اساسی برای این مراکز شمردند. به دنبال آن، جلسات و میزگردها و سمینارهایی در گوشه و کنار کشور تشکیل شد؛ سخنرانان و برنامه‌ریزان طرح‌ها و برنامه‌هایی ارائه کردند و روزنامه‌ها و مطبوعات هم دراین زمینه مطالبی نگاشتند.از آنجا که همواره بین بزرگی یک طرح و برنامه با زمان لازم برای به بار نشستن آن نسبت مستقیمی وجود دارد، بایستی منتظر ماند و دید که در عمل این درخت عظیم چه میوه‌ای به بار خواهد آورد.سمت و سوی سخنان رهبر انقلاب اگرچه دانشگاه‌ها و مراکز علمی و تحقیقی بودند، اما نمی‌توان اساساً اسلامی‌شدن را در مورد مقاطع قبل از دانشگاه‌ها ضروری ندانست. اصولاً جامعه در شکل کلی مجموعه‌ای از نهادهای به هم پیوسته است که با تعامل خود مجموعه‌ای واحد می‌سازند.
بر این اساس، دانشگاه‌ها اگرچه‌ در معادلات و مناسبات هرجامعه به شکلی محسوس تأثیرگذارند؛ اما نمی‌توان آن‌ها را برآیند نهادهای قبل از این مرکز مانند مقاطع متوسطه و راهنمایی و دبستان به حساب نیاورد.نهاد تعیین‌کننده و در عین حال کوچک خانواده را بایستی مزرعه‌ای دانست که دانشجو ریشه در آن دارد و این در حالی است که گاه از عوامل قبل از ورود طفل به عرصه خانواده صرف نظر می‌شود؛ مراحلی مانند انعقاد نطفه، فرآیند شیرخوارگی که بدون شک در گرایش طفل و در حقیقت ساخت و ساز فرهنگ آینده وی مؤثرند. در این زمینه روایات فراوانی در متون دینی وجود دارند؛ چنان‌که از امام صادق(ع) پرسیدند: «آیا می‌توانیم شیرِ زنی را که از راه نامشروع باردار شده است به طفل خود بدهیم؟» حضرت فرمودند: «نمی‌توان این‌کار را کرد. نه تنها شیر این زن فاسد ]فسادآور[ است؛ بلکه هرگاه فرزند این زن دختر باشد، از دادن شیر این دختر نیز به فرزند بایستی پرهیز کرد.» 

کوچک؛ اما تعیین کننده

کوچکی نهاد خانواده، نشانه کم‌اثر بودن آن در ساختن فرهنگ آتی فرزند نیست؛ بالعکس بزرگ‌ترین تأثیر در پی‌ریزی فرهنگ و آداب و رسوم و اعتقادات و ارزش‌ها و هنجارها و ناهنجاری‌های بعدی فرد را بایستی در این چهاردیواری جست‌وجو کرد.این نهاد مهم، از یک سو عرفاً تعریفی واضح دارد و از سویی دیگر به علت بارهای حقوقی و ابعاد مختلف آن از زاویه‌های گوناگون تعریف شده است.حقوق‌دانان در قانون مدنی، خانواده را مجموعه‌ای از اشخاص خوانده‌اند که به واسطه قرابت به هم بستگی دارند و محور این قرابت اعم از این‌که نسبی باشد یا سببی، ازدواج است.فرهنگ حقوقی «دالوز» خانواده را چنین تعریف کرده است: «خانواده یک نهاد حقوقی است مشتمل بر مجموع اشخاصی که به وسیله رشته‌های زناشویی یا خون یا فرزندخواندگی با یکدیگر پیوند یافته‌اند. در معنای محدودتر، کلمه خانواده معرف شرکت ناشی از زناشویی است که شامل زن و شوهر و فرزندانشان می‌شود.» براین اساس خانواده نهادی است حقوقی و مدنی و در مقایسه با سایر نهادهای اجتماع با ابعادی کوچک‌تر.
بند سوم ماده شانزده اعلامیه حقوق بشر خانواده را رکن طبیعی و اساسی اجتماعی دانسته و به آن حق داده که از حمایت دولت بهره‌مند باشد. قانون اساسی کشورهای دنیا و هم‌چنین جمهوری اسلامی چترهای حمایتی گوناگونی برای این نهاد مؤثر و تعیین‌کننده گشوده‌اند.

تأثیرپذیری در بدو تولد

یافته‌های امروز روان‌شناسی گویای تأثیرپذیری طفل در همان ماه‌های اول تولد است و این تأثیرپذیری حتی قبل از آن است که طفل بتواند کارهای بسیار ساده‌ و ابتدایی مانند سرگرم شدن با اشیاء دور و بر خود را یاد بگیرد. یک کودک معمولی در دو ماهگی با دیدن چهره مادرش لبخند می‌زند، و جالب توجه این‌که واکنش مادر در برابر این لبخند، نقش مؤثری در واکنش فعال‌تر طفل دارد و این دو پاسخ متقابل، پاسخ‌های اجتماعی یکدیگر را تقویت می‌کند.کودک در سه یا چهارماهگی افراد آشنای خانواده را می‌شناسد و آنان را بر دیگران برتری می‌دهد. با ورود طفل به سه سالگی، نخستین توانمندی‌های طفل در برقراری ارتباط با دیگران ظاهر می‌شود. طبعاً از همین زمان دریچه‌های کسب فرهنگ‌های مختلف از افرادی که طفل با آن‌ها مرتبط است بر زندگی او گشوده می‌شود و این در حالی است که هنوز طفل از انجام دادن بسیاری از کارهای روزمره ناتوان است.

عوامل مهم تأثیرپذیری

تأثیرپذیری طفل از خانواده‌ امری اجتناب‌ناپذیر است. مهم‌ترین دلایل این تأثیرپذیری عبارتند از:
اول: وابستگی عاطفی طفل به خانواده، خصوصاً به دو رکن اصلی آن یعنی پدر و مادر و بیش از پدر در وابستگی به مادر.
وجود کانال‌ عاطفی و مهر و محبتی که در فضای خانواده وجود دارد، در تأثیرپذیری و فراگیری فرزند نقشی مهم و تعیین‌کننده دارد. همین کانال عاطفی در پیشبرد آموزه‌های انبیا نیز مورد استفاده قرار گرفته است. در حقیقت پیامبران توانستند با ایجاد رابطه‌ای عاطفی با افراد جامعه، طایر انسانیت و اخلاق را در آسمان زندگی آنان به پرواز در آورند؛ چنان‌که قرآن کریم در سوره‌ مبارکه آل عمران این نکته را به پیامبر(ص) گوشزد می‌کند که اگر سنگدل بودی، مردم از اطرافت پراکنده می‌شدند.
دوم: کودک، والدین خود را به نوعی صاحب اختیار و بنا به آنچه در روایت آمده است عامل اعطای رزق و روزی خود می‌پندارد؛ چنان‌که امام صادق(ع) به نقل از رسول خدا(ص) فرمود:«فرزندان خود را دوست بدارید و نسبت به آن‌ها با مرحمت و مهربانی رفتار کنید و هرگاه به آن‌ها وعده‌ای دادید، به آن عمل کنید؛ زیرا کودکان، شما را جز وسیله تأمین روزی و نیازهای خود نمی‌بینند.
همین پندار، زمینه اطاعت فرزند از والدین را هموار خواهد کرد و طبعاً موجب پذیرش فرهنگ‌ آن‌ها خواهد شد.
سوم: تأثیرپذیری مبتنی بر لطف الهی که شامل حال خانواده‌‌های پرهیزگار خواهد شد.
در این خصوص، روایتی از امام صادق(ع) وارد شده که در آن پرهیزکاری والدین، موجب حفظ فرزندان آنان از انحرافات دانسته شده است.5 این نکته را می‌توان نوعی لطف خداوند به خانواده‌هایی دانست که حدود الهی را پاس می‌دارند. در واقع پاداشی است زود هنگام به این خانواده‌ها.
آنچه گفته شد مهم‌ترین دلایلی است که زمینه پذیرش فرهنگ خانواده را از سوی طفل فراهم می‌کند.
تبیین و تفسیر همه عوامل مؤثر در این قضیه فراتر از این مختصر است.
با ورود طفل به دایره هم‌سن و سالان خود و سپس به مراکز و نهادهای فراتر از خانواده، چه بسا تعارض فرهنگی برای وی پیش بیاید. در این مرحله طفل یا نوجوان به ناچار دست به گزینش خواهد زد و سرانجام شخصیت اجتماعی وی به صورت اساسی شکل خواهد گرفت؛ در این میان، نکته‌ای که نمی‌توان نادیده انگاشت استحکام فرهنگی است که وی در همان سنین اولیه از کانون خانواده فراگرفته است.
بی‌جهت نیست که یکی از دانشمندان خارجی معتقد است که به ندرت می‌توان دایره تربیت طفل را از خانواده فراتر دانست و برخی از روان‌شناسان معتقدند شخصیت اصلی طفل در سنین زیر هفت‌سال شکل خواهد گرفت.

تأثیرات منفی

تأثیرات منفی خانواده به طفل (در یک نگرش خیلی کلی) یا به دلیل بافت خاص خانوادگی طفل است و یا به دلیل از هم پاشیده‌شدن کانون خانواده او. 

محور اول؛ بافت خاص خانواده طفل:

خانواده‌ای که اعضای تبهکار در آن حضور دارند، زمینه فراگیری فرهنگی ناپسند را در اطفال معصوم خود فراهم می‌کند. در این خصوص مطالعات گسترده‌ای از سوی جرم‌شناسان خصوصاً از سال 1935 میلادی به این‌سو صورت گرفته است.

محور دوم؛ از هم‌پاشیدگی خانواده‌ها:

این عامل اصولاً زمینه‌ساز پذیرش فرهنگ و هنجار ناپسند در فرزندان خواهد بود.پژوهش‌ها نشان می‌دهد که سی تا شصت درصد بزهکاران متعلق به خانواده‌های از هم پاشیده و هفتاد تا هشتاد درصد بزهکاران خردسال از خانواده‌های از هم پاشیده برخاسته‌اند. البته نمی‌توان نقش عوامل فراتر از خانواده را در بزهکاری این‌گونه کودکان بی‌تأثیر دانست؛ اما عامل اصلی بزهکاری چنین افرادی از هم پاشیده‌شدن شیرازه خانوادگی آن‌هاست.

چکیده:

خانواده اگرچه نسبت به سایر نهادها و مراکزی که بعدها طفل با آن‌ها مواجه می‌شود، دارای ابعاد کوچک‌تری است؛ بدون شک در مقایسه با سایر مراکز در فرهنگ‌سازی شخص تأثیر بیش‌تر و عمده‌تری دارد. بر همین مبنا در قوانین موضوعه کشورها حمایت‌های ویژه‌ای از این نهاد تعیین‌کننده به عمل آمده است. خانواده در پی‌ریزی فرهنگ آتی طفل، اعم از گرایش مثبت و بهنجار، و گرایش منفی و تبهکارانه وی در حکم سنگ بنای اولیه است. شالوده‌ای است که بنای شخصیت طفل بر آن ساخته خواهد شد. به این مطلب که مبتنی بر آموزه‌های دینی و یافته‌های روان‌شناسی است، نبایستی تنها به عنوان یک دستاورد علمی نگریست، بلکه هشداری است به خانواده‌ها که بزهکاری فرزندان خود را تنها در لابه‌لای عوامل فراخانوادگی جست و جو نکنند و خود را در ایجاد فرهنگ مغایر با ارزش‌های انسانی فرزندانشان بی‌تأثیر نپندارند؛ بلکه در برابر فرزندان لاابالی و منحرف خویش انگشت تقصیر را به سمت و سوی خودشان نشانه بگیرند.خانواده عامل اصلی ساخت و ساز فرهنگ طفل است. به‌راستی خانواده‌ها کدام فرهنگ را ارزانی فرزندان معصوم خود می‌کنند؟ فرهنگی برخاسته از آموزه‌های پیامبران و عرف‌های پسندیده، یا فرهنگی بنا شده بر باورهای غلط و ویران‌کننده؟

پی‌نوشت‌ها:

1. وسائل الشیعه، ج 15، ص 184
2. مبانی جرم‌شناسی، دکتر مهدی‌کی‌نیا، ج 2، ص 603
3. زمینه روان‌شناسی، هلیگارد و ... ترجمه، ج 1، ص 136
4. تحف العقول، ص 84
5. راز خوشبختی، سیدمحمد شفیعی‌مازندرانی، ص 54
6. مبانی جرم‌شناسی، دکتر کی‌نیا، ج 1، ص 212


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/7ساعت 6:8 عصر توسط خادم نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >
Design By : Pars Skin