دغدغه های فرهنگی
غرور علمی، موجب افول هنجارهای مذهبی وجدان اخلاقی در جوامع غربی انحطاط تمدن غرب، همزمان باکاهش سقوط اخلاقی نتیجه پینوشتها 1 و 2- محمدتقی جعفری، فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو، شرکت انشتارات علمی و فرهنگی، تهران،1373، ص 112 و113
منبع:فصلنامه معرفت
رینگر بروز حقوق جهایی بشر را در هنگام سقوط اخلاقی تمدن غرب چنین توضیح میدهد:
«درست هنگام سقوط اخلاقی تمدن غرب، "حقوق بشر" مانند یک عقیده مقدس یا بهتر بگوییم "قانون اکثریت" و یا "حق" پدید آمد که رفته رفته به یک همبستگی نیرومند مردمی انجامید... . در حکومت دموکراسی، مفهوم "حقوق بشر" تضمین حراست مرزها و آب و خاک است و این بهترین مستمسک برای جلب رضایت مردم است... . از من مکرر سؤال میشود که آیا برای نجات تمدن غرب دیگر وقتی باقی نمانده است؟ آیا میتوانیم روحیه و صفات اخلاقی گذشته خود را دوباره کشف کنیم و به دست آوریم؟ آیا میتوانیم دوباره ارزشهای اخلاقی تمدن خود را، که از دست دادهایم، به جایی برگردانیم که روزی اساس و پایه تمدن غرب بود؟... از نظر من، تنها راهی که میتوانیم امیدوار باشیم این است که با توسل به آن نکات درست و اخلاقی تمدن غرب را دوباره کشف کنیم.» (2)
بررسی آمارهای جرم نیز مؤید این نکته است که علل افزایش جرم و جنایت و انحطاط فرهنگی را باید در طرز تلقی این فرهنگ نسبتبه جهان و انسان و معیارهای رفتاری دانست و عوامل دیگری چون اقتصاد به خودی خود، نقشی در سقوط فرهنگی ندارد. لذا، گوردون ریلاند با بررسی آمار سالهای1849 - 1885 انگلستان و سرزمین گان، نتیجه میگیرد که افزایش تعداد بزهکاران با بالا رفتن بدبختی و زیاد شدن تهیدستان مطابقت ندارد. در سالهای 1872 -1877 به همان نسبت که شرایط مطلوب اقتصادی بیشتر فراهم میگردد، تعداد جرایم نیز سیر صعودی طی میکند و از سال1877 تا سال 1885 علیرغم بالا رفتن تعداد بدبختها و تنگدستان، رقم جرایم به وضوح کاهش مییابد. (3)
بنابراین، سقوط فرهنگی غرب را باید در عناصر فرهنگی آن جستجو کرد. چیزی که اریک فروم نیز بدان رسیده است و سقوط فرهنگی غرب را، بخصوص در علوم انسانی، اینگونه بیان میکند:
1- انسان تنها موجودی است که همنوعان خود را بدون دلیل بیولوژیکی میکشد.
2- روانشناسیمدرن تاحد بسیاری روحمرده است; چون به انسان زنده کامل نظر ندارد و به سادگی او را قطعه قطعه میکند.
3- انسان را میتوان در اجتماع امروز ابزاری دانست که هنوز برای آن ماشینی وجود ندارد. در این اجتماع، انسان کامل خود را به عنوان یک کالای فعال میبیند.
4- در اجتماع امروز، انسان به یک صفر تبدیل شده یا قطعهای از یک ماشین است و تا وقتی که یک اجتماع سود و تولیدات را به عنوان هدف عالی و نتیجه همه تلاشهای انسان میبیندنمیتوان جزاین پیشبینیدیگری داشت. منگمانمیکنم کهنظاماجتماعی موجود جوانه متلاشی کردن را در خود دارد. (4)
«جریان صنعتی شدن جامعه که با رشد فزاینده شهرنشینی، کوچ به شهرهای بزرگ، افزایش جمعیت و پدیدههای بسیار دیگری از این دست در غرب همراه بود، در قرن نوزدهم و حتی پیشتر در قرن هجدهم به تدریج، باعث گسستن و فروریختن بسیاری از تعلقات و قیود اجتماعی سنتی در شهرهای بزرگ و تا حدودی نیز سستشدن تعلقات خانوادگی و ذرهای شدن جامعه در نواحی روستایی شد.» (5)
مهمتریننیروی نهفته درپس این تحولات و تبدلات ناگهانی در نظم اجتماعی همان چیزی است که به «فردگرایی» یا حقوق فرد موسوم شده است. فردگرایی یا مذهب اصالت فرد یکی از مهمترین عناصر فلسفی دنیای متجدد است که از فکر اومانیسم دوران نوزایی نشات گرفته است. این نگرش یا گرایش، بویژه در امریکا، قوت بسیار بیشتری یافته و به صورت جان و جوهره ممیز بخش اعظم فرهنگ امریکا در آمده و سپس به تدریج، از این طریق، دوباره به اروپا بازگشته و در آنجا نیز اشاعه یافته است. مذهب اصالت فرد حق فرد را اصیل و اولی، یعنی به یک تعبیر، برتر از حقوق خداوند و یا حتی تا حد امکان مقدم بر حقوق جامعه میداند. (6)
«پافشاری بر مذهب اصالت فرد در مباحثحقوقی باعثشده است که در دوران اخیر...تغییرات بسیار سریعی رخ دهد. مساله روابط جنسی،...مثال بسیار مناسبی برای نشان دادن این تحولات اجتماعی سریع است. امروزه بیبند و باری جنسی آنچنان در غرب رواج یافته است که بسیاری از مردم به جای آنکه این وضع را بیبند و باری بدانند فارغ از هر دغدغهای در پی تغییر دادن ضوابط و معیارهای اخلاقی برآمدهاند. برای بسیاری از غربیان جدید دیگر هیچگونه ضابطه و معیار الهی یا اخلاقی، که منشا الهی داشته باشد و لازم باشد که در این مساله اساسی رعایتشود، وجود ندارد.» (7)
«یکی دیگر از عناصر مهم زندگی اجتماعی دنیای متجدد مساله روابط میان نژادهای گوناگون است. اگرچه مدرنیسم یا تجدد عمدتا در پایبندی به مذهب اصالت فرد و «حقوق فردی» ریشه دارد، عنصر نژاد نیز در تاریخ اروپا و بخصوص امریکا، پیوسته نقش مهمی داشته است.» (8)
نژادپرستی، که به شکلهای گوناگون در غرب اعمال میشود، از عواملی است که نابرابری اجتماعی را تشدید کرده و با ایجاد ناهمگونی شواهد حاکی از انحطاط و ناتوانی جامعه مبتنی بر حقوق اکثریت را ارائه داده است.
بنابراین، میتوان گفت: «حاصل کل روند دگرگونی اجتماعی چند دهه اخیر، که خود نتیجه برآیند همه تحولات چندین قرن گذشته غرب بوده، عبارت است از جاکن شدگی یا دورافتادگی خود از اصل خویش; به این معنی که فرد در جامعه غربی هم از سنتهای مذهبی خود و هم از سنتهای خانوادگی و اجتماعی خود کنده شده است. این اوضاع و احوال جدید متضمن چالشهای غالبا زیادی است که افراد یا دستکم، برخی از افراد را به استفاده از همه استعدادها و نیروهای بالقوه خود فرامیخواند، ولی در عین حال، در مبانی مشحون از رقابتبیحد و مبارزه و منازعه دایمی که با زوال معنویت همراه شده و داغهای عمیق روانی و اجتماعی خود را بر همه چیز نهاده است، خود را غالبا با یک احساس درماندگی و ناامیدی مواجه میسازد. (9)
با توجه به آمار و اطلاعات، میتوان شواهدی ارائه نمود که در حیات غرب از یک سو، گرایش به دین کاهش یافته و از سوی دیگر، به نسبت کاهش گرایش دینی، آمار جرم و جنایت و ناامنی افزایش یافته است. بر طبق آمار سال 1851 ، در حدود 40 درصد از بزرگسالان در انگلستان و ویلز شنبه به کلیسا میرفتند. در سال 1900 ، این نسبتبه 35 درصد و در سال 1950 ، به 20 درصد کاهش یافته است. این تعداد امروز در مجموع، تقریبا به 11 درصد رسیده است. مذاهب اصلی بریتانیا بهطور متوسط ، 5 درصد کلیسا روندگان را در طی نیمه دوم دهه 1970 از دست دادهاند. (10) نفوذ مذهب بر حکومت نیز در دوره پس از جنگ جهانی دوم کاهش یافته است. (11)
بر طبق آزمون دیگری (در کشورهای امریکا، آلمان، بریتانیا و مانند آنها) به هر میزان که از بزرگسالان به جوانان نزدیکتر میشویم بر درصد کاهش اهمیتخدا در زندگی گروههای جوانتر افزوده میشود. جوانترین گروه دو برابر و نیم بیشتر از بزرگترین گروه پاسخ مادی میدهد. (12) به موازات آن، مجموعه مشاهدات در کشورهای امریکا و آلمان غربی مشخص میکند که نگرش نسبتبه همجنسبازی به تدریج، مثبتتر میشود. (13)
از سوی دیگر، با کاهش گرایش به مذهب و اخلاق و فاصله گرفتن از ارزشهای سنتی، شاهد افزایش روز افزون جرم و جنایت در این کشورها هستیم. ازدیاد جرایم در جامعه امریکا به حدی است که در شهرهای بزرگ صنعتی و تجاری کسی جرات پیاده روی در خیابانها و پارکها را به هنگام شب ندارد و تجاوز به حقوق فردی و اجتماعی به حدی رسیده است که مردم در حالت هراس اجتماعی به سر میبرند. در ایالات متحده امریکا درصد کودکان متولد شده نامشروع سفیدپوست و غیر سفیدپوست در یک دوره سیساله بالا رفته است. از سال 1940 تا سال1969 از 100 کودک غیر سفیدپوستبه دنیا آمده17 کودک نامشروع بوده و در سال1969 این تعداد به 31 درصد رسیده و برای سفیدپوستان در دوره مذکور از 2 درصد به3/5 درصد رسیده است. (14)
در کمیسیون نظارت بر اجرای قوانین و بررسی کیفیت اداره امور قضایی ایالات متحده امریکا، که در سال1967 تشکیل شد، رئیس این جلسه چنین اظهار داشت: ما نمیتوانیم معین کنیم که جامعه امروزی ما در بطن خود بیشتر جانی پرورش داده یا جامعه آمریکا در 15 یا 25 سال پیش. (15)
همچنین بین سالهای 1900 تا 1960 درصد طلاق در آلمان از6/17 به7/88 ، در انگلستان از 2/2 به 5/69 و در فرانسه، از 1/26 به 4/82 افزایش یافته است. در ایالات متحده (سال1946) از هر دو ازدواج یکی به طلاق منتهی میشود (16) و بسیاری از کودکان در خانوادههایی بزرگ میشوند که یا پدر در آن غایب استیا مادر. علاوه بر این، کسانی هستند که میکوشند معنای سنتی ازدواج را که میان دو جنس مخالف صورت میپذیرفته است، بشکنند و معنای جدیدی به آن بدهند که عبارت باشد از «هرگونه پیوند و التزامی میان دو آدم، هرچند از جنس موافق باشند، مادام که بخواهند با هم زندگی کنند.» بنابراین، در آخرین مرحله تجدد یا مدرنیسم، که برخی به آن «پست مدرنیسم» اطلاق کردهاند، حتی معنای خانواده، که در طول قرون و اعصار هیچگاه مورد معارضه و چند و چون نبوده نیز شدیدا مورد حمله قرار گرفته است. (17)
علامه طباطبائیرحمه الله نیز ریشه معضلات اجتماعی و نابسامانی خانواده در غرب را در طرز تلقی خاص فرهنگ غرب نسبتبه خانواده میداند و مینویسد:
عمل همخوابی یکی از اصول اعمال اجتماعی بشر است و بشر از همان آغاز پیدایش و ازدیاد خود تا به امروز دست از این عمل اجتماعی نکشیده و این عمل باید ریشه در طبیعت داشته باشد تا آغاز و انجامش به آن ریشه بازگشت کند. اسلام عمل جنسی را با قانون خود نظام بخشدهاست... . بهطور خلاصه، همه احکام مربوط به حفظ عفت و چگونگی انجام عمل همخوابی و اینکه هر زنی مختص به شوهر خویش است و نیز احکام طلاق، عده، اولاد، ارث و امثال آن، همه در راهی به کار میافتد که برای آن خلق شدهاند; یعنی بقای نوع بشر.
مرحوم علامه نگرش قانونگذار جوامع غربی در عصر حاضر را مخالف با اساس خلقت و فطرت دانستهاند و مینویسند: اما در قوانین دیگری، که در عصر حاضر در جریان است، اساس همخوابی شرکت زن و شوهر در مساعی حیات است و در حقیقت، نوعی اشتراک در عیش است و بنایی که تمدن امروز بر اساس آن چیده شده علاوه بر نتایج نامطلوب و مشکلات و محذورهای اجتماعی که به بار آورده، با اساس خلقت و فطرت به هیچ وجه سازگاری ندارد. (18)
نتایج تحقیقات موریزون در مورد نامنویسی 92 دختر خردسال در مراکز فساد، مؤید فروپاشی خانواده در غرب و ناسازگاری بنای آن با فطرت است. (19)
بنا به گزارش یکی از مجلات در فرانسه، روزانه 2 کودک در اثر بد رفتاری پدر یا مادر جان میسپارند. (20) در سال 1991 روزانه دست کم، یک نوزاد در کوچهها و در کلیساها رها شدهاند. (21)
اما در ژاپن، که از نظر تکنولوژی و تمدن همپای دنیای غرب پیش رفته است، آمار جرم و جنایت از کشورهای غربی کمتر است. نویسنده کتاب تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی با طرح این سؤال که چرا در ژاپن میزان تبهکاری چنین اندک است، مینویسد:
«به احتمال زیاد، علت آن در پایداری احساس بسیار قوی همبستگی گروهی و در نتیجه، نظارت اجتماعی کارسازتر به نسبت غرب است. یک بار دیگر به این نتیجه میرسیم که ژاپن کمتر از غرب، مادی است، لیکن این امر را میتوان بیشتر به حضور ارزشهای ماقبل صنعتی نسبت داد تا خیزش ارزشهای فرامادی.» (22)
اکنون با توجه به مصادیق عینی به خوبی میتوان بر ناتوانی قانونگذاری مبتنی بر حق اکثریتبا زیربنای اصالت فردی و بریده از اخلاق و اعتقادات استشهاد نمود. لذا، هانری برگسن با تشبیه جامعه متمدن امروزی به موجود زنده دارای پیکری جسیم و جان و روانی ضعیف و رشد نیافته، بر لزوم توجه بشر به عرفان و معنویات و بلند کردن سر به سوی آسمان و گرایش به ادیان و تقویت اعتقادات تاکید میکند:
«بدن که بزرگ و جسیم شده، منتظر جانی اضافی است ... . شاید بتوان گفت معماری ماشین، بیش از آن اندازه که میپندارند، عرفانی است. و به هر حال، در صورتی ماشین جهتحقیقی خود را باز مییابد و خدماتی را متناسب با قدرتش به انجام میرساند که بشریتبا یاری وی موفق گردد قد راست نماید و سر فراز کند و به سوی آسمان بنگرد; همان بشریتی که در حال حاضر توسط ماشین قامتش بیش از پیش دو تاگشته و به جانب زمین خم گردیده است.» (23)
بنابراین، «از یک طرف، چشمانداز زوال دنیای متجدد پیش رو است و از طرف دیگر، در اینجا و آنجا بارقههایی از تجلی دوباره حقیقتبه همان صورتی که سنت طی قرون و اعصار متمادیآنرا زیسته و عرضه کرده است، به چشم میخورد.» (24)
اولین دلیل آن افزایش احساس امنیتبود که نیاز به هنجارهای مطلق را کمرنگ میکرد. پیشرفتهای تکنولوژیکی و علمی موجب گشت افراد بیشتر احساس امنیت کنند و در نتیجه، کمتر دلواپس هنجارهای سنتی مذهبی باشند.
«دلیل دوم، این است که هنجارهای اجتماعی و مذهبی معمولا - دست کم در ابتدا - زمینهای کارکردی دارند. هنجارهای مهمی همچون «تو نباید بکشی» دارای کارکرد اجتماعی میباشند. محدود ساختن خشونتبه راههای قابل پیشبینی و مشخص برای حیات یک جامعه تعیینکننده است. بدون چنین هنجارهایی جامعه از هم گسیخته میشود.» (25)
بر این اساس، هنجارهایی چون «تو نباید زنا کنی» یا «به پدرت و مادرت احترام بگذار» وقتی اثر حیاتی دارد که خانواده دارای کارکردهای حیاتی است. خانواده اساس، مامن و ملجا هر فرد است. فرزند وابسته به خانواده است و در غیر آن، جایی برای سکونت نمییابد. سالمندان نیز به خانواده وابستهاند، باید کاری کنند که در دل فرزندان جای گیرند. بنابراین، کاشت اکنون (تلاش در جهت تربیت فرزند و امرار معاش او) برداشت فردا را به دنبال دارد - و آن نگهداری فرزندان از والدین است. پس در چنین جامعهای زنا موجب تنفر و محکوم است; زیرا فرد را از خانواده اخراج میکند، بیسرپرست میگرداند و در مقابل فرزندان، بیآبرو و از شانیت اجتماعی بیبهره میگرداند. پس نباید زنا کرد. ولی در جامعهای که برای نگهداری از فرزندان امکاناتی مهیا نمودهاند، احترام به پدر کمتر ضرورت مییابد خانه سالمندان انگیزهای برای پدران جهت تربیت و محبتبه فرزندان باقی نمیگذارد. پس هنجار «نباید زنا کرد» چندان کارآیی ندارد. برایناساس، نویسنده تحول فرهنگی معتقد است:
«مادامی که حیات کودکان باطلاق تهدید میشود جامعه به آن به منزله عملی کاملا غلط و غیر قابل تحمل مینگرد.» (26)
ولی اکنون حیات کودکان با طلاق تهدید نمیشود; چرا که جایی برای اسکان فرزندان بیسرپرست موجود است. «در گذشته، خانواده واحد اقتصادی مهمی بود. پس مردم بایدازدواج میکردند... ولی اکنون خانواده...جایی استبرای ارضای نیازهای شهوانی که بر پایه توافق، چند صباحی تشکیل میشود، هر کدام از زن و شوهر دارای شغل و درآمدند و به یکدیگر وابسته نیستند و...مانعی برای جدایی و فروپاشی خانواده وجود ندارد.» (27)
دلیل سوم، مساله همسانی - شناختی است. مردم در پی همسانی درونیاند. از اینرو، جهانبینیشان با تجربه روزانهشان همسان میگردد. در دنیای کنونی، تجربه زندگی روزانه مردم اساسا با نوعی از تجربه زندگی، که آیین مسیحی - یهودی را تشکیل میدهد، متفاوت است. عهد عتیق در جامعهای شبانی پدیدار گشت. نهادهایش(چوپان مهربان، گوسفندان و مانند آن) بازتاب جهانبینی شبانی داشت. زمانی که عهد جدید نوشته شد یهودیان بیشتر کشاورز بودند تا چوپان و عهد جدید نمایانگر جامعهای کشاورزی با هنجارها و جهانبینی متفاوت است، اما امروز در جامعه پیشرفته صنعتیای زندگی میکنیم که رایانه بسیار بیشتر از گوسفندان، بخشی از تجربه زندگی روزانه فرد شده است. پس بین نظام تجویزی سنتی و جهانی، که بیشتر مردم با تجربه مستقیم خود میشناسند، ناهمسانی شناختی وجود دارد. نه تنها هنجارهای اجتماعی، بلکه همچنین نهادها و جهانبینی ادیان نیز دیگر مانند محیط نخستینشان مؤثر و وادار کننده نیستند.» (28) )
این سه دلیل را میتوان مهمترین ادله دینگریزی و بیاعتنایی بدان شمرد، ولی تجربه دو قرن علمگرایی و متکی بودن به تکنولوژی خلاف آنچه را در مراحل اولیه ایجاد نموده بود به اثبات رساند. نه تنها پیشرفتهای علمی بر امنیت جامعه و فرد نیفزود، بلکه خود وسیلهای برای ناامنی گشت.
از یک سو، جنگهای جهانی، پیشرفت انواع سلاحهای کشنده و از سوی دیگر، رهایی از قیود مذهبی و سنتی بیش از پیش، ناامنی به بشریت تقدیم کرد. عدم وابستگی به خانواده، مهاجرت، تنوع علایق و سلایق و بزهکاری اطفال بر این ناامنی افزود و خانه سالمندان برای سالمندان بهشت موعود را به همراه نیاورد، بلکه فضایی از یاس و مردگی و بیعاطفگی و تنهایی به دنبال داشت. فروپاشی هنجار «نباید زنا کنی» بر ناامنی جنسی افزود، نسلی از فرزندان بدون اصل و نسب و تنها تحویل جامعه داد که عقده تنهایی و بیهویتی، او را به حیوانی درنده تبدیل نمود و مدگرایی و تغییرات سریع نیز بر این بیهویتی افزود. اکنون پس از تجربه نمودن ارمغان علم و تکنولوژی و نادیده گرفتن هنجارهای سنتی و مذهبی، زمزمه نابودی و فروپاشی این تمدن به گوش میرسد و سخن از این است که چگونه به خود باز گردند. «و همانا از دست رفتن معنای زندگی برای بسیاری از جوانهاست که آنها را به بیراهه طلب لذتهای آنی جسمانی از طریق روابط جنسی یا استفاده از مواد مخدر و یا گاهی خشونت و جنایت کشانده یا آنکه آنها را به جستجوی فلسفهها و حتی ادیان جدید وا داشته است. جنبه مثبت این گرایش این است که از این رهگذر، بسیاری از جوانان هوشمند و حساس در غرب برای نخستین بار، به پیام فرهنگها و ادیان دیگر توجه کردهاند و احترامی که آنان برای عوالم معنوی دیگر قایلاند به مراتب، بیش از احترامی است که استعمارگران انگلیسی و فرانسوی قرن نوزدهم برای جهان اسلام یا سایر فرهنگهای آسیایی و آفریقایی و آمریکایی قایل بودهاند. (29)
در الگوی قانونگذاری، اسلام نه تنها تمام جوانب امنیت و آسایش فرد و جامعه مورد توجه و عنایت است، بلکه نسبتبه سومین دلیل افول مذهب نیز در ردیف ادیان تحریف شدهای مانند مسیحیت و یهودیت قرار نمیگیرد; زیرا ساختار فانونگذاری اسلام هم به نیازهای دایمی و همیشگی انسانها توجه نموده و هم نیازهای مقطعی را با ساختار انعطافپذیر خود جوابگو است و هنجارهایی چون «باید به پدر و مادرت احترام کنی»، «نباید زنا کنی»، «نباید به همسرت خیانت کنی» و «نباید آدم بکشی» از جمله هنجارهایی است که حیات جامعه بدان وابسته است; چرا که در این دیدگاه، خانواده نه تنها محلی برای ارضای صحیح شهوات، بلکه کانون محبت، کانون تربیت، کانون همدردی و کانون عواطف است. و بدین صورت، امنیت روانی و اجتماعی هر جامعهای در هر زمان و مکانی تضمین میشود.
روابط جنسی نامشروع(زنا) را56 درصد مادهگرایان49 درصد التقاطیان و 32 درصد فرامادیان این کشورها رد و محکوم میکنند و66 درصد مادهگرایان، 54 درصد التقاطیان و 38 درصد فرامادیان اعتقاد دارند که فحشا ابدا جایز نیست. (31)
در یک نظرسنجی، که برای شناخت گرایش عرف نسبتبه جرایم و ترتیب جرمشناختی برخی اعمال صورت گرفته است، در ردیف اول، همجنسبازی مردان قرار دارد که49 درصد مردم امریکا این عمل را جرم دانستهاند و در ردیف سوم، شرابخواری قرار دارد که46 درصد آن را جرم دانستهاند. در ردیف چهارم، فاحشهگری استبا27 درصد و در ردیف هفتم، همجنسبازی زنان با13 درصد و در ردیف هشتم، الحاد با 10 درصد قرار دارد. (32)
نکته قابل توجه این است که در پاسخ به اینکه چه کسی کجرو است، مردم آمریکا مواردی را جرم شمردهاند که از چهارده مورد، مواردی چون همجنسبازی مردان (لواط)، شرابخواری، فاحشهگری (زنا)، جنایت (سرقت، محاربه)، همجنسبازی زنان (مساحقه) افراد هرزه و بیعفت، کمونیستها، مرتدان، ملحدان، مجرمان سیاسی (بغاة) وجود دارد که همه به نحوی از جرایمی محسوب میشوند که در اسلام مستوجب کیفر حدود میباشند. تنها «قوادی» و «قذف» از حدود دهگانه اسلامی در نگرش مردم امریکا نسبتبه قبیحترین جرمها مورد توجه نبوده است و از آنجا که رمتخانواده در این جوامع شکسته شده، جایی برای قبیح دانستن «قذف» باقی نمیماند و با از بین رفتن حرمتخانواده و ایجاد آزادی در روابط جنسی «قوادی» نیز از سیاهه اولین جرایم در ذهن مردم محو میشود. بر این اساس، میتوان مدعی بود که وجدان عمومی مردم آمریکا نیز بر جرم دانستن آنچه در حقوق اسلامی «حدود» شمرده میشود، استوار است و با توجه به اینکه جوامع غربی تمایز چندانی نسبتبه هم ندارند، میتوان این نظر سنجی را تعمیم داد و مدعی شد که در تمام غرب، هنوز هم جرمهای موجب حد، علیرغم ارزشستیزی حاکم بر فرهنگ غرب، در وجدان عمومی مردم، هرچند به صورت ضعیف، جرم تلقی میشود.
از اینجا به نکته دیگری نیز میتوان اشراف یافت و آن اینکه عرف همه جوامع به طورکلی، برخی از اعمال را کجروی و جرم میداند و چنین نیست که عرف جوامع تماما سیار بوده و حقوق، دارای حوزههای ثابت و همیشگی نباشد و بدین ترتیب، میتوان به نحوی به حقوق طبیعی و فطری راه یافت. البته فطرت آدمی در اثر سرپوش نهادن بر حقایق و جلوه دادن غیر واقع به عنوان واقعیت در تشخیص مصالح و مفاسد گرفتار اشتباه میشود، ولی این سرپوش نهادن نسبتبه برخی امور به دشواری ممکن است و همانگونه که در این آمار ارائه گردیده مشخص شد، هنوز هم مردم در برخی جرایم (تقریبا کل آنچه در حقوق اسلامی مستوجب کیفر شمرده میشود و دارای بیشترین مجازات است) واکنش عمومی نشان میدهند و احساسات آنها جریحهدار میشود و خواهان مقابله با آن و محو آن هستند و یا دست کم، اعتقاد به جرم بودن این اعمال هنوز هم از اولین اموری است که هرچند به صورت ضعیف در مورد آنها وجدان جمعی قرار دارد; مضافا اینکه به اعتراف بسیاری از اندیشمندان مغرب زمین، در زمینههای بازگشت مجدد به فرهنگ گذشته و ارزشهای سنتی فراهم شده است.
علامه طباطبائی نیز در این باره میفرماید: «پس فحشا و سفاح، که باعث قطع نسل و فساد و انساب است، از اولین اموری است که فطرت بشر،...با آن مخالف است و لذا، آثار تنفر از آن همواره در بین امتها و مجتمعات گوناگون دیده میشود، حتی امتهایی که در آمیزش زن و مرد آزادی کامل دارد و ارتباطهای عاشقانه و شهوانی را زشت نمیدانند از این عمل وحشت دارند و میبینید که برای خود قوانینی درست کردهاند که در سایه آن، احکام انساب را به وجهی حفظ نمایند.» (33)
از احکام که بگذریم در مورد اعتقاد به خدا نیز هنوز علیرغم بهکارگیری تمام امکانات برای تسریع در روند غیر دینی کردن تودههای مردم در نظر بیشتر مردم - چیزی بیش از 90 درصد - از مرتبه نسبتا بالایی برخوردار است. نویسنده کتاب تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی مینویسد:
«میزان کاهش اهمیتبه خدا در میان جوانان در مقایسه با بزرگترها از یک جامعه به جامعهای دیگر بسیار متفاوت است. به نظر میرسد که این پدیده در اروپای غربی و ژاپن به مراتب، بارزتر از آمریکای شمالی و آفریقای جنوبی است. اگر این دادهها بازتاب روند غیر دینی شدن تودههای مردم باشد پس این فراگرد تاکنون تاثیر کمی در ایالات متحده، آفریقای جنوبی یا مکزیک داشته است. در هر یک از این کشورها، جوانان کمتر از بزرگترها در زندگیشان به خدا اهمیت میدهند، لیکن خدا در نظر بیشتر مردم - چیزی بیش از 90 درصد - از مرتبه نسبتا بالایی برخوردار است. در این کشورها، حتی اکثریت عظیمی از جوانان، بیان میدارند که خدا نقش مهمی در زندگیشان دارد... لیکن شواهد موجود قویا مبین این است که ما ناظر کاهش اهمیت ذهنی خدا در زندگی این جوامع هستیم.» (34)
همانگونه که از این آمار استفاده میشود، حتی القاءات کمونیسم نیز نتوانسته استخداباوری را از بین ببرد. لذا، در کتاب تحول فرهنگی مینویسد:
تجربه کمونیستی تنها تا حد محدودی بر فرهنگ مجارستان تاثیر گذاشته است و فراگرد تدریجی غیرمذهبی شدن در مجارستان روی داده است و حداقل تلاشهای کمونیستی در تلقین خداناشناسی بیثمر بوده است.
نویسنده در خصوص روند غیرمذهبی شدن مینویسد: در برخی کشورها - برای مثال، آلمان - کاهش ظاهری (اعتقاد به خدا) بسیار سریع است. در میان مسنترین بخش مردم آلمان، فقط گروه کوچکی (16 درصد) هستند که معتقدند خدا اهمیتی در زندگیشان ندارد، اما در میان جوانترین گروه سنی آلمان، اکثریتی قوی (60 درصد) احساس میکنند که خدا نقش کماهمیتی در زندگیشان دارد. آلمان غربی به هیچ وجه منحصر به فرد نیست. بریتانیا و فرانسه کاهش زیاد و تقریبا برابر در گرایشهای دینی نشان میدهند و دانمارک حتی افول بیشتری در اهمیتبه خدا ظاهر میسازد. (35)
بنابراین، یک بحث این است که فروپاشی و انحطاط فرهنگی غرب از چه زمانی آغاز شد و بحث دیگر این است که شواهد حاکی از انحطاط فرهنگی چه زمانی آشکار گردید.
منتسکیو معتقد است که جامعه از دو طریق در راه تباهی و فساد قرار میگیرد و انحطاط سقوط میکند:
1- هنگامی که قوانین توسط مردم رعایت نمیشود که این درد قابل چاره و درمان است.
2- هنگامی که قوانین، مردم را به سوی فساد و گمراهی میکشاند که این درد چاره ناپذیر است; زیرا درد از خود درمان ناشی میشود. (36)
وضعیت فرهنگی غرب از نوع دوم است. آنگاه که قوانین را از اخلاق و مذهب جدا نمودند و اصول و ارزشهای انسانی و همگانی را کنار نهادند و بر مذهبگریزی پای فشردند انحطاط جامعه آغاز گردید. در مورد سؤال دوم به نظر میرسد از زمانی که حداقل میزان حساسیت لازم و ضروری جامعه نسبتبه «جرایم دهگانه مستوجب کیفر» تضعیف گشت، شواهد فروپاشی تمدن نیز آشکار شد. با توجه به آمارهای موجود، هنوز بیشتر افراد به خدا اعتقاد دارند، ولی باور به رعایت قوانینی که لازمه حیات و نظام جامعه است و در نظام قانونگذاری اسلام «حدود» خوانده میشود، علیرغم آنکه نخستین مواردی است که هنوز در اذهان مردم جرم شمرده میشود، ولی در بیشتر موارد، از حساسیت ضعیفی - کمتر از 50 درصد - برخوردار گشته و بالمآل، جامعه از نصاب لازم برای سلامت و پایداری بیبهره شده است.
در بررسی حد لازم وجدان اخلاقی از دیدگاه اسلامی، ثابت گردیده که به منظور برقراری نظم در جامعه، علاوه بر اعتقاد به خداوند، باید جامعه از وجدان اخلاقی حاکی از قبح جرایمی که مستوجب کیفر حدود است، بهرهمند باشد. به عبارت دیگر، مرز لازم وجدان اخلاقی «حدود» است و نباید دایره وجدان اخلاقی از این محدودتر باشد. در بررسی جوامع غربی علیرغم آنکه جرایم مستوجب حدود هنوز در وجدان عمومی دارای درصد بالایی از اعتقاد همگانی است، ولی در بسیاری از موارد، از نصف جمعیت نیز کمتر شده و در ارتداد و جرم سیاسی به 10 درصد رسیده است.
در اینجا، توجه به این نکته نیز لازم است که جامعه کنونی غرب علیرغم دارا بودن وجدان جمعی ملحوظ در طرح دورکیم (به رسمیتشناختن قراردادها توسط جامعه)، در حال فروپاشی استیا دست کم، بسیاری از اندیشمندان نگران فروپاشی آن هستند. بنابراین، میتوان مدعی بود که تنها باور عمومی به آزادی و به رسمیتشناختن قوانین با تاکید بر مبتنی بودن قوانین بر عرف هر جامعه و در نتیجه، متغیر بودن آن، «الگوی دورکیمی همبستگی ارگانیکی» برای ایجاد همبستگی و نظم اجتماعی کافی نیست، بلکه علاوه بر پایبندی به قوانین جامعه، لازماستبهطورخاص، قبح برخی اعمال در ذهن عموم پابرجا باشد و برخی قوانین ثابت و غیر متغیر ملحوظ گردد و این حداقل چیزی است که نظم اجتماعی بدان نیازمند است و دنیای غرب از زمانی که از این حداقل محروم شده شواهد گویایی از فروپاشی نظم و امنیت را مشاهده نموده است.
3- رضا مظلومان، جامعهشناسی کیفری، چاپ سوم، اقبال، 1355، ص269
4- محمدتقی جعفری، همان، ص 4
5 و6 و7 و 8 و9- سید حسین نصر، جوان مسلمان و دنیای متجدد، ترجمه مرتضی اسعدی، چاپ دوم، طرح نو، 1374، ص293 - 295 ،297 و299
10 و 11- آنتونی گیدنز، جامعهشناسی، ترجمه منوچهر صبوری، چاپ دوم، تهران، نشر نی، 1374، ص 508
12 و13- رونالد اینگلهارت، تحول فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی، ترجمه مریم وتر، کویر، تهران،1373، ص 212 و 222
14- اندره میشل، جامعهشناسی خانواده و ازدواج، ترجمه فرنگیس اردلان، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1354، ص157
15- محمدحسین فرجاد، آسیبشناسی اجتماعی و جامعه شناسی انحرافات، چاپ دوم، دفتر تحقیقات و انتشارات، ص63
16- اندره میشل، همان، ص 17148- سید حسین نصر، همان، ص 294
18- سید محمدحسین طباطبائی، المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، ج 2، ص 294
19 و 20- محمدحسین فرجاد، همان، ص 222 و223
21- رونالد اینگلهارت، همان، ص 171
22- هانری برگسن، دو سرچشمه اخلاق و دین، ترجمه حسن حبیبی، چاپ اول، شرکت چاپ و انتشار، تهران، 1358، ص346
23- سید حسین نصر، همان، ص346
24 و 25 و26 و27- رونالد اینگلهارت، همان، ص 202 و203
28- سید حسین نصر، همان، ص 344
29 و 30- رونالد اینگلهارت، همان، ص223 و 224
31- محمدحسین فرجاد، همان، ص 30
32- سید محمدحسین طباطبائی، همان، ج 4، ص 494
33 و 34 و 35- رونالد اینگلهارت، همان، ص ص213
36- رضا مظلومان، همان، ص 168
Design By : Pars Skin |